#فرصت_جبران ۳
گاهی اوقات با اینکه اهل رفیق نبودم ولی تا نیمه شب تنهاش میذاشتم و میگفتم با رفیقامم ولی حقیقت این بود تنهایی میرفتم بیرون و میچرخیدم میخواستم عادت کنه بهم گفت من تنهام حوصله م سر میره بچه دار بشیم؟ گفتم من باید تصمیم بگیرم کی بچه دار بشیم چون من مرد هستم و رییس این خونه، اینجا تو کاره ای نیستی که بخوای نظر بدی با چشم هام دیدم که دلش شکست دلمم سوخت و پشیمون شدم از حرفی که زدم دلم میخواست ی جوری از دلش در بیارم ولی نه غرورم اجازه میداد نه بلد بودم از کنارم رفت و هیچی نگفت منتظر بودم مثل قبل ی حرفی بزنه و کل کل کنه ولی هیچی نگفت
ادامه دارد
کپی حرام