#فرصت_جبران ۱
اولین بار که همسرم رو دیدم توی خیابون بود در نگاه اول به دلم نشست تعقیبش کردم و فهمیدم که کجا زندگی میکنه مادرم رو فرستادم برای خواستگاری با این که مخالف بود اما رفت و بعد از چند روز قرار شد بریم برای خواستگاری رسمی خیلی خوشحال بودم از همون لحظه اول تصور کردم که همسرمه و مال منه، رابطه مون خوب بود اما بعد از عروسی میخواستم مثلا تربیتش کنم برای همین بهش سخت گرفتم و مدام بهش گیر میدادم و برای بعضی کارها که اهمیت زیادی هم نداشت تنبیهش میکردم طرز فکر من این بود که زن رو باید مطابق میل خودم بار بیارم با اینکه خیلی دوسش داشتم اما نمی ذاشتم بفهمه هیچ وقت اجازه ندادم که از احساس من باخبر بشه یا حتی خودم رو توجیح میکردم که اعتراف به دوست داشتن دیگران نوعی ضعف محسوب میشه
ادامه دارد
کپیحرام
#فرصت_جبران ۲
زنمو عاشقانه دوست داشتم و حاضر بودم براش هر کاری بکنم اما اجازه نمیدادم که متوجه بشه خودم رو قانع میکردم که پررو میشه و نباید بهش رو داد هز چقدر با مهربونی باهام رفتار کرد من همیشه بی محبتی کردم و چهره مغرور به خودم گرفتم خودم رو بی تفاوت نشون دادم از چشم های همسرم میدیدم که چقدر محتاج توجه و محبت منه اما بازم همونقدر سرد و سنگ موندم فکر میکردم کارهای من بهترین کارهای دنیاست گاهی اوقات متوجه اذیت های مادرم و خواهرم نسبت به همسرم میشدم بابت رفتار هاشون ناراحت هم میشدم اما از همسرم دفاع نمی کردم
ادامه دارد
کپی حرام
#فرصت_جبران ۳
گاهی اوقات با اینکه اهل رفیق نبودم ولی تا نیمه شب تنهاش میذاشتم و میگفتم با رفیقامم ولی حقیقت این بود تنهایی میرفتم بیرون و میچرخیدم میخواستم عادت کنه بهم گفت من تنهام حوصله م سر میره بچه دار بشیم؟ گفتم من باید تصمیم بگیرم کی بچه دار بشیم چون من مرد هستم و رییس این خونه، اینجا تو کاره ای نیستی که بخوای نظر بدی با چشم هام دیدم که دلش شکست دلمم سوخت و پشیمون شدم از حرفی که زدم دلم میخواست ی جوری از دلش در بیارم ولی نه غرورم اجازه میداد نه بلد بودم از کنارم رفت و هیچی نگفت منتظر بودم مثل قبل ی حرفی بزنه و کل کل کنه ولی هیچی نگفت
ادامه دارد
کپی حرام
#فرصت_جبران ۴
کم کم متوجه تغییر رفتارش شدم خاص شده بود دیگه مثل قبل نبود کنارم خیلی نمی نشست باهام کم حرف میزد و همش توی خودش بود چند باری باهاش سر حرف و. باز کردم ولی تک کلمه ای جواب میداد بهش مشکوک شدم زن پر حرف و پر تحرک من شده بود ی ادم اروم و گوشه گیر هر چقدر گیر میدادم دیگه سعی نمیکرد با خندیدن و ناز منو اروم کنه تند تند کاراشو میکرد، چند روز گذشت تشنه رفتارهای گذشته ش بودم ولی دریغ از کمی تغییر همونقدر سرد و سنگ بود ی شب که خوابیده بود گوشیش رو چک کردم ولی هیچی نبود چند روز توی کوچه قایم شدم ببینم کسی میره خونمون یا زنم میره بیرون تعقیبش کنم ولی هیچی نبود تا اینکه ی روز رفتم خونه و دیدم چشم هاش قرمزه دلم میخواست بپرسم چی شده و چرا گریه کردی اما نپرسیدم و اونم نگفت خیلی حسرت میخورم که چرا اون روز نپرسیدم ازش
ادامه دارد
کپی حرام
#فرصت_جبران ۵
هر چی بیشتر کنکاش میکردم بیشتر میدیدم که زنم پاکه و من بیخودی بهش شک کردم از خودم شرمنده بودم که بهش شک کردم زنم مثل گل پاک بود با خودم گفتم حتما اینجوری میکنه که توجه من و جلب کنه و ی جورایی میخواد ناز کنه منم شروع کردم به کم محلی بدتر از قبل شدم تا کم بیاره پیش خودم گفتم من برنده م و اون بازنده چون بهم نیاز داره هر روز زنم پژمرده تر میشد انگار برام ی مسابقه بود که میخواستم برنده بشم هر روز بدتر از قبل اذیتش کردم کم کم متوجه شدم که قصدش ناز و ادا نیست اما دیگه دیر بود پلی برای برگشت نذاشته بودم میخواستم خوب باشم اما دیگه بلد نبودم و یادم رفته بود ی روز رفتم خونه و شروع کردم به داد و بیداد سر همسرم ای کاش پام شکسته بود و نمیرفتم خونه ای کاش لال میشدم
ادامه دارد
کپی حرام
#فرصت_جبران ۶
مدتی گذشت زنم هر روز بدتر از دیروز بود ی شب خیلی دلم میخواست باهاش حرف بزنم اما هر کاری کردم باهاش حرف بزنم اما نتونستم از اون شب به بعد هر شب خودم رو سرزنش میکنم که چراومشب حرف نزدم و حرفهام توی سینه م موند هر شب حرف میزنم ولی دیگه زنم نیست که بخواد بشنوه، همسرم همون شبی که باهاش حرف نزدم فوت کرد و گفتن ایست قلبی کرده حرفهام موند توی سینه م، خیلی پشیمونم سر قبرش کلی گریه کردم هر پنج شنبه میرم بهش میگم دوسش دارم و خیلی پشیمونم ولی سودی نداره الان چند ساله همسرم فوت شده و من موندم و ی دنیا حسرت خواهش میکنم قدر با هم بودن رو بدونید همدیگر و با تمام اخلاقهای خوب و بد دوست داشته باشید فرصت خیلی محدود تر از چیزی که فکر میکنیم هست من هر ثانیه م عذاب وجدان و پشیمونیه وقتی فهمیدم همسرم برای هیچ کس درد دل نکرده بود و همه رو ریخته بود تو خودش بیشتر از قبل داغون شدم
پایان
کپی حرام