۱ من وقتی که دانشجو بودم توی دانشگاه با شوهرم دوست شدیم و ازدواج کردیم من و علی زندگی خوبی داشتیم علی با یکی از دوستای دوران بچگیش خیلی دوست داشت رفت و آمد کنه و بعد از چند بار که باهاس تماس گرفته بود و تونسته بود باهاش ارتباط بگیره دعوتشون کرد خونمون اونا ازدواجشون سنتی بود و در ظاهر خیلی همدیگرو دوست داشتن همسر رضا زن خوبی بود من ازش خوشم میومد با هم صحبت میکردیم آدم های محترمی بودن علی و رضا تمایل داشتند که با هم دیگه ارتباط بگیرند منو همسر رضا به خواسته شون تن دادیم بعد از اینکه ما رضا رو پیدا کرده بودیم متوجه شدیم که ازدواج کرده رفت و آمد زیادی می کردیم صمیمیت ما هر روز بیشتر از قبل بود ادامه دارد کپی حرام