eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس، سید علی خرازانی 🍃🌷🍃 درتاریخ ۱۳۴۷/۲/۲۰# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی و زحمت کش متولد شد. پدر ایشان ،آقا سیدحسین، خوار و بار فروش بودند ، تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. 🍃🌷🍃 به عنوان در حضور داشت و و پنجم مهر ۱۳۶۵#، در دزفول به رسید. 🍃🌷🍃 به روایت از یکی از دوستان : در سال های دوم و سوم راهنمایی (1359-1361) یکی از و ترین هایم ( سیدعلی ) بود. 🍃🌷🍃 دوران بسیار داشتنی و آمیزی داشتیم این ارتباط علیرغم جدایی در دوران دبیرستان ادامه یافت و به بهانه های مختلف دیدار تازه می کردیم منزل ما ابتدای خانی آباد نو و منزل کوچه 60 بود. 🍃🌷🍃 گذشت زمان باز هم ما را از هم جدا نمی کرد تا این که پای بسیاری از و را به باز کرد و البته بیشتر از من پای بود. 🍃🌷🍃 تا این که 12 65# باز هم با هم گرفتیم که به بریم دوست داشت به عمار لشکر 27 بره و من هم دوست داشتم یا با هم باشیم یا در حمزه باشم. 🍃🌷🍃
دفاع مقدس، سید علی خرازانی 🍃🌷🍃 درتاریخ ۱۳۴۷/۲/۲۰# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی و زحمت کش متولد شد. پدر ایشان ،آقا سیدحسین، خوار و بار فروش بودند ، تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. 🍃🌷🍃 به عنوان در حضور داشت و و پنجم مهر ۱۳۶۵#، در دزفول به رسید. 🍃🌷🍃 به روایت از یکی از دوستان : در سال های دوم و سوم راهنمایی (1359-1361) یکی از و ترین هایم ( سیدعلی ) بود. 🍃🌷🍃 دوران بسیار داشتنی و آمیزی داشتیم این ارتباط علیرغم جدایی در دوران دبیرستان ادامه یافت و به بهانه های مختلف دیدار تازه می کردیم منزل ما ابتدای خانی آباد نو و منزل کوچه 60 بود. 🍃🌷🍃 گذشت زمان باز هم ما را از هم جدا نمی کرد تا این که پای بسیاری از و را به باز کرد و البته بیشتر از من پای بود. 🍃🌷🍃 تا این که 12 65# باز هم با هم گرفتیم که به بریم دوست داشت به عمار لشکر 27 بره و من هم دوست داشتم یا با هم باشیم یا در حمزه باشم. 🍃🌷🍃
به روایت از محمدرضا غیاث‌الدین و : محمود در دوران مقدس زیادی انجام می‌داد و زیادی هم داشت اما در واحد لشکر ۱۷ بن ابیطالب (ع)🌷 او بود. 🍃🌷🍃 از همان اوایل مقدس تا در مناطق حضور داشت، همچنین بلافاصله بعد از گذار حرکتی شد که امروز به نور معروف است. 🍃🌷🍃 در همان زمان به صورت را به سمت هدایت می‌کرد که بعد از الی سال مقوله نور در شد لذا در اندازی این محوری داشت. 🍃🌷🍃 نور برای را اندازی کردند، همیشه یک در نور بود و هر مشکلی پیش می‌آمد ایشان آن را می‌کرد. 🍃🌷🍃 در یکی از که در به عنوان نور داشت با یکی از کشور ملاقاتی می‌کند و از آن پس کار نیز در زندگی این بزرگوار جای خود را باز می‌کند. 🍃🌷🍃 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
۱ من وقتی که دانشجو بودم توی دانشگاه با شوهرم دوست شدیم و ازدواج کردیم من و علی زندگی خوبی داشتیم علی با یکی از دوستای دوران بچگیش خیلی دوست داشت رفت و آمد کنه و بعد از چند بار که باهاس تماس گرفته بود و تونسته بود باهاش ارتباط بگیره دعوتشون کرد خونمون اونا ازدواجشون سنتی بود و در ظاهر خیلی همدیگرو دوست داشتن همسر رضا زن خوبی بود من ازش خوشم میومد با هم صحبت میکردیم آدم های محترمی بودن علی و رضا تمایل داشتند که با هم دیگه ارتباط بگیرند منو همسر رضا به خواسته شون تن دادیم بعد از اینکه ما رضا رو پیدا کرده بودیم متوجه شدیم که ازدواج کرده رفت و آمد زیادی می کردیم صمیمیت ما هر روز بیشتر از قبل بود ادامه دارد کپی حرام
۲ یا ما می رفتیم خونشون یا اونا خونه ما بودن، علی می گفت که قبلا با رضا عین دوتا برادر بودند و خیلی صمیمی بودن رابطشون چیز بدی نبود که من بخوام جلوش رو بگیرم هر روز صمیمی تر بودیم و تقریبا همه می گفتند انگار علی و رضا برادرن و منو شکوفه همسر رضا جاری هستیم خیلی خوش میگذشت اما زن رضا از زندگیش خیلی ناراضی بود همیشه پیشم تعریف میکرد که رضا یه وقتا منو نادیده میگیره یا به خواسته هام اهمیت نمیده همیشه بهش میگفتم که زندگی قرار نیست به وقف مراد ما باشه یه وقتا ما باید خودمون را با شرایط تطبیق بدیم شوهرت مرد خوبیه عادیه یکم اختلاف نظر داشته باشید اما در حالت کلی شوهرت آدمیه که میشه بهش تکیه کرد شکوفه گاهی از علی تعریف میکرد و اینکه خیلی مرد خوبیه، علی و رضا خیلی بهم اعتماد داشتن گاهی اوقات مثلا علی زنگ میزد و میخواست که رضا منو تا جایی ببره ادامه دارد کپی حرام
۳ یا اگر شکوفه جایی بود و رضا نمیتونست بره دنبالش ما میرفتیم رابطمون خوب بود تا اینکه من به علی گفتم می خوام شاغل بشم بر خلاف قبل که علی مخالف بود اینبار استقبال کرد و گفت که تصمیم خوبیه و اجازه داد که من سرکار برم ولی موافقت یهوییش شک برانگیز بود وقتی که برای شکوفه گفتم شکوفه بهم گفت که بیخودی دارم گیر میدم و علی مرد خوبیه هر چقدر بهش می گفتم که رفتار علی مشکوکه شکوفه می گفت که نه تو بیخودی گیر دادی به شوهرت و علی فقط به تو اجازه داده که بری سرکار، رضا خیلی چشم پاک بود من توی اون چند سال رفت و آمدی که داشتیم هیچ وقت ندیده بودم که یک نگاه ناجور یا نابجایی بهم بکنه خیلی حیای چشمی داشت از وقتی که سر کار می‌رفتم شکوفه رابطه اش رو با من صمیمی تر از قبل کرده بود یه روز سر کارم حالم خوب نبود صاحبکارم بهم گفت که میتونم زودتر برم خونه و مشکلی نداره منم از خدا خواسته اومدم خونه میدونستم که علی سر کاره اما وقتی که وارد شدم متوجه صداهای خاصی از اتاق خواب شدم از لای در نگاه کردم و صحنه خیلی زشتی رو از شکوفه و علی دیدم خیلی دلم شکست اما اروم بیرون اومدم و فوری با رضا تماس گرفتم و ازش خواستم که بیاد خونه ما خودمم توی حیاط نشستم رضا در عرض چند دقیقه خودش رو رسوند خونه ما با هم رفتیم تو خونه میخواستم شکوفه رو ببینه و مطمئن بشه که بعدها نگه بهش تهمت زدی وقتی که رضا شکوفه و علی رو با هم دید بهشون حمله کرد و کتکشون زد منم از ناراحتی نمیدونستم چیکار کنم ادامه دارد کپی حرام
۴ رضا شکوفه رو با کتک از خونه ما بیرون برد علی هم همش بهم میگفت توضیح میدم نمیدونم چیو میخواست توضیح بده همه چیز واضح بود خیلی بهم التماس کرد که ترکش نکنم میگفت پشیمونم و اشتباه کردی هر کاری بگی میکنم بهش گفتم فقط می خوام طلاقم بده و تحت هیچ شرایطی حاضر به ادامه زندگی نیستم وقتی که دید من انقدر ازش ناراحتم و حاضر به ادامه زندگی نیستم تنها کاری که در حق من کرد در واقع تنها خوبیی که در حق من کرد این بود که خیلی راحت طلاقم داد و من تونستم از دستش راحت بشم خبر داشتم که رضا هم شکوفه را طلاق داده نمیدونستم که شکوفه و علی بازم باهم هستن یا نه و اصلا برام مهم نبود فقط تلاش میکردم خودم رو نجات بدم مدتی گذشت و من تونستم جایگاه خوبی تو جامعه پیدا کنم از لحاظ شغلی خیلی پیشرفت کرده بودم یه روز علی باهام تماس گرفت ادامه دارد کپی حرام
۵ شروع کرد به حرف زدن از گذشته و اینکه چقدر هر دو داغون شدیم گفت که میخواد من رو ببینه و منم قبول کردم تو ی کافه قرار گذاشتیم وقتی دیدمش شروع کرد به تعریف کردن که بعد از طلاق چقدر شکست خورده و سرخورده شده و ناراحت بوده دلم براش سوخت شاید تنها کسی که درکش می کرد من بودم هر دو باهم در یک شرایط یکسان بودیم تعریف کرد که شکوفه چند بار خواسته برگرده سر زندگیش اما رضا اجازه نداده و گفته که دیگه نمیخوادش منم گفتم که علی چند بار دنبالم اومد برنگشتم بهم گفت یه چیزی می خوام بهت بگم ولی نمیدونم چه جوری بگم من منظور خاصی به تو نداشتم و ندارم همون موقعی که زن علی بودی نگاه نابجایی بهت نکردم چون تو زن دوستم بودی اما الان که هر دو طلاق گرفتیم و هر دو یه درد رو کشیدیم ازت می خوام که با من ازدواج کنی دنبال انتقام گرفتن از علی نیستم چون میدونم که هنوز بهت علاقه دارم ولی من اگر اومدم ازت خواستگاری کنم به خاطر خودت بوده ادامه دارد کپی حرام
۶ پیشنهادش خوب بود منم ازش خوشم میومد اگر توی این دنیا یک نفر میتونست من رو درک کنه همین رضا بود ازش چند روز مهلت خواستم برای اینکه فکر کنم و اونم قبول کرد بعد از چند روز زنگ زد و جواب خواست منم جواب بله دادم و با خانواده ش اومد خواستگاری بعد از ازدواج متوجه شدم که شکوفه تمام حرف هایی که راجع به رضا میزده دروغ بوده اتفاقاً رضا مرد خوش اخلاق و خوش رفتاری بود بر عکس علی که یه وقتا زیادی عصبانی میشد اما رضا خیلی خودش رو کنترل میکرد با رضا زندگی عاشقانه ای دارم و خیلی خوشبختم بعد از ازدواج هم فوری باردار شدم الان سه تا بچه داریم و هر روز بیشتر از قبل دوسش دارم من شاید یک بار زندگیم رو به شکوفه باختم اما چیز با ارزش تری رو به دست آوردم رضا خیلی از علی بهتره حداقل میدونم که تا آخر عمر بهم وفاداره خداروشکر می کنم که با رضا خوشبختم پایان کپی حرام
مدافع سلامت، اصغر آقامحمدی 🍃🌷🍃 ایشان تخصص ایمونولوژی و اطفال و مرکز نقص ایمنی تهران بود. 🍃🌷🍃 درتاریخ ۱۳۳۰/۳/۸# در اهواز در یک محله متوسط به اسم لشکر آباد به دنیا آمد، پدر و مادرش اصالتاً ملایری بودند که به اهواز مهاجرت و سال ها در اهواز زندگی کردند. 🍃🌷🍃 ۴ و برادر بودند ، در دوره دبستان خیلی درسخوان نبود و سطح دبستانشان هم نیز از سطح بالای آموزشی برخوردار نبود. بارزی که ایشان داشت این بود که بود و داشت همه چیز را بداند. 🍃🌷🍃 در دوران ابتدائی دوست داشت بخواند. دلیل این علاقه هنوز هم برایش روشن نیست. بهرحال دوره دبیرستان را در دبیرستان دکتر حسابی طی کرد. 🍃🌷🍃 سال اول امتحان کنکور به دلیل عدم انتخاب مناسب و آشنا نبودن در آزمون کنکور قبول نشد. با شبانه روزی،ایشان در سال دوم در پذیرفته شد و بعد از سال دوم با گرفتن به جندی شاپور اهواز منتقل شد و در سال 1357 التحصیل شد. 🍃🌷🍃
قسمت هشتم : مقدس، بهشت علیه السلام🌷 میان مزار دو صمیمی اش زمان   (شریفی و ابراهیمی) 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهیدسرفراز     💠 سردار شهید محمد حسن نظر نژاد معروف به 💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد پایان
🌸🍃💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 💠 🕊آن گاه که دیده را جز سر زلف نگهی نیست... 🕊آن گاه که از آنچه هست می شود... 🕊آن گاه که در سوسوی چراغ نیمه شب دلت به یاد میتپد.... 🕊آن گاه که در سپیده دم فجر؛ پای با او میمانی.... می رهی....می رهی....از آنچه تورا از جدا کند....... لذت صحبت با آنقدر توان و نیرو میدهد....که نمیخواهی با زمینیان باشی.... آن وقت است که فکرت و نگاهت و زندگی ات فقط و فقط به سمت او مایل میشود❤❤شهید بابک نوری❤ •✾🌸 •• ↷ 🦋🦋🦋✾••🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷