۲ بعد از مرگ مادرش دیگه کسی نبود که روش نفوذی داشته باشه یا ازش خجالت بکشه خیلی مستقیم زن می‌آورد خونه و جلوی چشم من می‌بردشون توی اتاق خیلی برای من سخت و عذاب آور بود ولی جرات حرف زدن نداشتم، چندین بار به شکل خیلی بدی کتکم زده بود در حدی که بیهوش می‌شدم و می‌بردنم بیمارستان ولی انگار شوهرم ازم کینه داشت هر کاری که می‌کرد هر بلایی که سرم می‌آورد دلش خنک نمی‌شد مال و منال زیادی داشت ولی دلش نمی‌اومد حتی یه هزار تومنی توی خونمون خرج کنه به زور یه چیزی می‌خرید می‌آورد روزایی که می‌خواست زن بیاره خونه از قبل میوه می‌خرید و برای خونه یه مقدار وسایل غذایی می‌اورد که من بتونم از اون زن ها پذیرایی کنم یه وقتایی که گشنگی بهم فشار می‌آورد می‌گفتم کاش یکیو بیاره خونه حداقل به بهونه اونا یه لقمه نونم من بخورم ادامه دارد کپی حرام