امروز برای چندمین بار متوجه دروغ گفتن های محمد شدم ،، چند وقتیه در جواب سوال هام بهم دروغ میگه من و محمد ازدواجمون سنتی بوده و طوری که مامانش همیشه تعریف میکنه من اول انتخاب ایشون بودم و بعدش محمد توی جلسه اول خواستگاری منو پسند کرده . الان ۵ ساله از زندگی مشترکمون میگذره وخدا پسرم امیرطاها را بعد ۳ سال بهمون داد ، ما برای به دنیا اومدن امیرطاها خیلی اذیت شدیم و چندین دکتر رفتیم تا بالاخره خدا بهمون نگاه کرد و منم طعم مادری رو چشیدم. ولی این خوشحالیم زیاد طولی نکشید و متوجه پنهون کاری ها و دروغ گفتن های محمد شدم. این روزا خیلی دارم اذیت میشم باید هرچه زودتر تکلیف خودمو این زندگی رو روشن کنم صدای زنگ خونه تمام افکارمو بهم ریخت سریع پاشدم و رفتم سمت درب خروج گوشی آیفون رو برداشتم و با لحن آرومی گفتم کیه --سلام ببخشید آقا محمد خونه ان؟؟ با شنیدن صدای خانمی که پشت در بود جا خوردم و با لحن متعجبی گفتم --شما؟؟؟ --من از دوستاشون هستم --نه خونه نیستن نگاهی به ساعت مچی دستم انداختم و ادامه دادم -- نیم ساعت دیگه میاد،، میخوای بیاید بالا تا میاد --مزاحم نیستم ؟؟ -- نه بفرمایید دکمه باز کردن آیفون رو فشار دادم و بعدش درب ورودی سالن رو باز کردم چندثانیه بعد یه خانم که سنش از من بیشتر بود با دک و پز بالایی جلو چشام ظاهر شد و دستشو به سمتم گرفت و گفت -- من مینام ادامه دارد... کپی حرام.