#مریم 1
من دختری ۲۶ ساله هستم که با مادرم زندگی میکنم. مادرم مریضه و دکترا گفتن که نباید کار کنه. باید دائم در حال استراحت باشه و داروهاش رو به موقع مصرف کنه.
چند سالی میشه که لیسانس حسابداری هم رو گرفتم اما کار درست حسابی پیدا نکردم . روز و شب دنبال کار بودم برای اینکه بتونم خرج خونه رو در بيارم.
حقوق پدر خدابیامرزم بود ولی کفایت نداشت.
اولویت اولم کار شرکتی بود اما تو این زمونه که کار شرکتی پیدا نمیشد.
همونطور تو خیابون که قدم برمیداشتم فکر میکردم.
من حاضر بودم شغل آزاد هم انتخاب کنم اما اونم گیرم نمیاومد.
غمگین و ناامیدتوی خیابون قدم میزدم .
یهکاغذ دیگه جلوی یه فروشگاه لوازم آرایشی دیدم. از صبح چند مغازه ای رفتم اما هیچ کدوم قبول نکردم که پیششون کار کنم حتی شرایطم هم نپرسیدم.
هیچ امیدی نداشتم اما بازم از روی ناچاری به داخل مغازه رفتم.
یه آقا پشت میز ایستاده بود و همین موضوع معذبم میکرد...
کپی حرام.
ادامه دارد.