#پسرعمو 3
بابام بی اهمیت به مادرم رو کرد به من و با لحن محکمی گفت_ دخترم جواب بده!
حرفای مادرت رو نشنیده بگیر.
تو فقط یه کلمه بگو من میخوای با علی ازدواج کنی یا نه؟
من در مورد احساسم به علی هیچ حرفی نداشتم. از بچگی مثل برادرم بوده اما الان نمیدونم میتونم با این موضوع کنار بیام یا نه! از طرفی حرفای مادرم که بدجوری ذهنمو مشغول کرده بود.
صدای پدرم منو به خودم برگردوند: _ حرف بزن مهناز جان. عموت منتظره جوابه! گفتن فردا شب میآیم منم دارم نظر تورو بپرسم.
علی پسر خوبیه. کاریه و با خدا. کاری به کار کسی نداره من اینتعریفارو نمیکنم چون برادرزادمه! خدایی از حق نگذریم پسر همه چی تمومیه!
حرفای پدرم که تموم شد بازم سکوت کردم که مادرم اینبار با عصبانیت گفت_ خب مخالفه! اگه بخواد میگه مشکلی نیست بابا تشریف بیارن!
ادامه دارد.
کپی حرام.