#سخنچینی 3
شب که به خونه رفتیم شوهرم خیلی ازم شاکی شد که چرا این کارو کردی و با مهناز درگیر شدی.
کلافه گفتم_ چرا مهناز خانم باید تو همه مهمونیها یه آتیشی راه بندازه و هیچ کس هم حرفی نمیزنه ؟
آخه این زن تا کی میخواد به این کاراش ادامه بده.
از خدا نمیترسه از عواقب کارش نمیترسه .
حامد گفت_ آخه به تو چه ربطی داره؟ مادر من که بزرگتره حرفی نمیزنه.
اون وقت تو باید تو جمع اینارو بگی که مهناز هم آبرومونو ببره.
الان من با چه رویی به چشمای داداشم نگاه کنم؟
با کلافگی گفتم_ حامد جان زن داداشت خیلی پاشو از گلیمش درازتر کرده منم حد و مرزشو بهش نشون دادم.
چند روز از اون قضیه گذشت و مهناز دیگه با من حرفی نمیزد حتی تو گروههای خانوادگی هم جواب منو نمیداد.
ادامه دارد.
کپی حرام.