#سخنچینی 1
جاریم خیلی زن حسود و دو به هم زنی بود... همیشه توی مهمونی های خانوادگی با حرفای بی مورد و دروغ بین اعضای خانواده رو به هم می زد.
یه حرفی میزد و آتیشی را میانداخت.
اصلاً براش مهم نبود که دو نفر به خاطر دروغهای خانم از هم کینه به دل می گیرن.
یه بار تو یکی از مهمونیها که خیلی عصبی شده بودم به برادر شوهرم گفتم
_ چرا جلوی زنتو نمیگیری ؟ نمی بینی تنها کارش شده دروغ گفتن و دو به هم زنی کردن .
جاریم که این حرفمو شنید بهم گفت _ ببخشید ریحانه خانوم به شما چه ربطی داره که من چیکار میکنم؟
و همونطور با صدای بلند داد میزد آخه ریحانه من چه هیزم تری به تو فروختم که داری بهم تهمت میزنی!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#سخنچینی 2
کلافه جوابشو دادم _ کدوم تهمت؟ منتهمت میزنم؟
خوبه همه شاهدن که شب و روز فقط از زبون این و اون دروغ میگی !
مهناز جاریم بدجوری عصبی شده بود میخواست بهم حمله ور شه اما برادر شوهرم مانع شد فوری جلوی اونو گرفت.
مهناز همونطور جیغ و داد میکرد که من چه بدی در حق تو کردم ریحانه که اینطوری داری آبروی منو میبری؟
خدا خودش شاهد باشه که من برای بی آبرو کردن کسی این کارو نکردم اما واقعا مهناز دیگه از حد گذشته بود و تو همه مهمونی های خانوادگیمون فقط دنبال شر راه انداختنه.
همه اینو میدونستند وگرنه که برادر شوهرم اون شب تو مهمونی جلو همه میزد تو دهنم که چرا به زن من داری تهمت میزنی و زن من از این کارا نمیکنه.
ادامهدارد.
کپی حرام.
#سخنچینی 3
شب که به خونه رفتیم شوهرم خیلی ازم شاکی شد که چرا این کارو کردی و با مهناز درگیر شدی.
کلافه گفتم_ چرا مهناز خانم باید تو همه مهمونیها یه آتیشی راه بندازه و هیچ کس هم حرفی نمیزنه ؟
آخه این زن تا کی میخواد به این کاراش ادامه بده.
از خدا نمیترسه از عواقب کارش نمیترسه .
حامد گفت_ آخه به تو چه ربطی داره؟ مادر من که بزرگتره حرفی نمیزنه.
اون وقت تو باید تو جمع اینارو بگی که مهناز هم آبرومونو ببره.
الان من با چه رویی به چشمای داداشم نگاه کنم؟
با کلافگی گفتم_ حامد جان زن داداشت خیلی پاشو از گلیمش درازتر کرده منم حد و مرزشو بهش نشون دادم.
چند روز از اون قضیه گذشت و مهناز دیگه با من حرفی نمیزد حتی تو گروههای خانوادگی هم جواب منو نمیداد.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#سخنچینی 4
اصلاً اهمیتی نداشت تازه بهتر که این زن حسود و دو به هم، از من دور باشه.
یه مدت بود که رفت و آمد خواهر شوهرم ناهید به خونمون بیشتر شد و با هم صمیمیتر شدیم.
ناهید میگفت از اینکه حد و حدود مهناز رو بهش نشون دادی خوشم اومده یکی باید ادبش میکرد.
حقم داشت مهناز با فضولی کردن کم مونده بود زندگی ناهید رو به هم بریزه خدا رحم کرد که بزرگترا واسطه شدن و ختم بخیر شد .
رفت و آمدمون به خونه ناهید بیشتر شد ناهیدم با شوهرش خیلی به خونه ما سر میزدن.
برادر شوهرم و جاریم طبقه بالای ما زندگی میکردند.
هر موقع ناهید و شوهرش به خونه ما می اومدن مهناز درست عین حسودا میومد تو راهرو و مارو زیر نظر می گرفت.
ادامه دارد.
کپی حرام.
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
#سخنچینی 5
حضور مهناز رو از سر و صداهایی که از راهرو طبقه بالا می اومد می فهمیدم. چند باری به ناهید و حامد گفتم که مواظب این زن داداشتون باشید یه وقت نخواد دوباره دردسر درست کنه ولی اهمیتی بهم نمیدادن.
یه روز ناهید سرزده به خونمون اومد خیلی ناراحت بود و گریه میکرد.
ازش پرسیدم که قضیه چیه .
با ناراحتی گفت _ ریحانه جان زن داداش ما میایم اینجا مزاحم شما هستیم؟
سرم رو به اطراف تکون دادم گفتم_ چیزی شده ناهید؟
به تایید سری تکون داد _ آره .
به شوهرم گفتن که حامد و زنش ریحانه از اینکه شما هر شب میرین اونجا ناراحتن و می گن برامون مزاحمت درست میکنن نمیتونیم حرفی هم بهشون بزنیم.
خیلی زود دو ریالیم افتاد که این کار مهناز خانوم و میخواد بین ما آتیش بندازه.
ادامهدارد.
کپی حرام.
#سخنچینی 6
همسرم که به خونه برگشت قضیه رو بهش گفتم و بعدش رفتیم طبقه بالا.
ضربه های محکمی به در خونشون میزدم.
مطمئن بودم که کار خودشه.
مهناز شاکی شد که چه خبرتونه درو شکوندین.
با عصبانیت گفتم_ دست از این کارات بردار خانم.چرا به ناهید اینا گفتی ما ناراحتیم از اینکه میان خونه ما.
برادر شوهرم هم اومده بود... وقتی که قضیه رو فهمید خیلی شاکی شد اما مهناز مثل همیشه گردن نگرفت و شروع کرد به قسم و قرآن خوردن.
ناهید و شوهرش حمزه باهم اومدن.
حمزه گفت _ بله درسته این حرفا رو مهناز خانم به من گفت.
حتی قسم هم خورد.
برادر شوهرم حمید که خیلی عصبی شده بود همون جا چند تا سیلی محکم به مهناز زد.
مهناز هم با گریه انکار میکرد که من کاری نکردم .
اون موقع همه چهره واقعی مهناز رو دیدن.... از اونجایی هم که قبلاً از این کارا کرده بود جای تعجبی نداشت.
قضیه خیلی زود تو فامیل پیچیدو مهناز بی ابرو شد.
از اون روزم دیگه کسی توی مهمونی ها آنچنان بهش اهمیتی نمیداد.
یه مدت بعد مهناز به خاطر بی محلی ها فامیل خودش رو اصلاح کرد و اون رفتارهای زشت رو برای همیشه کنار گذاشت.
پایان.
کپی حرام.