4 اصلاً اهمیتی نداشت تازه بهتر که این زن حسود و دو به هم، از من دور باشه. یه مدت بود که رفت و آمد خواهر شوهرم ناهید به خونمون بیشتر شد و با هم صمیمی‌تر شدیم. ناهید می‌گفت از اینکه حد و حدود مهناز رو بهش نشون دادی خوشم اومده یکی باید ادبش می‌کرد. حقم داشت مهناز با فضولی کردن کم مونده بود زندگی ناهید رو به هم بریزه خدا رحم کرد که بزرگترا واسطه شدن و ختم بخیر شد . رفت و آمدمون به خونه ناهید بیشتر شد ناهیدم با شوهرش خیلی به خونه ما سر می‌زدن. برادر شوهرم و جاریم طبقه بالای ما زندگی می‌کردند. هر موقع ناهید و شوهرش به خونه ما می اومدن مهناز درست عین حسودا میومد تو راهرو و مارو زیر نظر می گرفت. ادامه دارد. کپی حرام.