منتظر نگاهش کردم که بغض کرد و گفت این بلایی که سر پسر من اومده چوب خداست وگرنه این زخم ها اونجوری نیستن که بخوان یه آدمی با این هیکل درشت و بندازن، چون تورو زده خدا به این روز انداختش بچه من یک ماه و نیمه که خوب نمیشه تو و پدر مادرت نفرینش کردید من لبخندی زدم و منکر شدم : این چه حرفیه پدر بچه هام عشق زندگیم رو نفرین کنم؟ مطمئن نگاهم کرد: اره نفرین کردید اه کشیدید که این خوب نمیشه من از دار دنیا همین یه دختر و پسر و دارم توروخدا حلالش کنید نفرینش نکنید این بیافته گوشه خونه و درد بکشه دل شما خنک میشه؟ _من نفرینش نکردم از پدر مادرمم مطمئنم ولی شوهر من به سادات فحاشی کرد، آخه اقای رییسی که بدیی به پسرت نکرده، که بهش فحش داد اونم ساداته و جدش داره این بلا رو سر پسرت میاره شوهرم اومد‌خونه و دوستاش اوردن گذاشتنش تو تشکش از دیدن مادرش خوشحال شد و مامانش گریه کرد گفت توروخدا از زنت عذربخواه و توبه کن بذار خوب بشی این چوب خداست شوهرم جلوی مادرش سکوت کرد خیلی مغروره و هیچی نگفت وقتی مادرش رفت جلوی بچه ها گفت بیا بغلم رفتم کنارش بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید در گوشم‌گفت غلط کردم حلالم کن از ته دل حلالش کردم چون جواب کارهاشو دید الانم هر جا حرف از سادات و اقای رییسی میشه سکوت میکنه و دل من خنک میشه حتی دیگه ضد انقلاب و نظامم حرفی نمیزنه... ✍پایان #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃