اونم بعضی وقتا تو اتاق مادرش اینا میخوابید و پیشم نمیومد. نمیدونم مادرشوهرم چرا اصلا برای پسرش زن گرفته بود،روزها از کار زیاد من رو خسته میکرد شبها پسرش رو پیش خودشون نگه میداشت.منم که بچه سال بودم هرکی درمورد زندگیم سوال میکرد بدون تعارف همه چی رو میذاشتم کف دستشون. شده بودم سوژه ی خنده ی بقیه.هربار خاله های خودم یا شوهرم نصیحتم میکردند میگفتند باید با شوهرت دوست باشی خودت رو براش بزک کنی خودتو براش لوس کنی،اما من میگفتم اون ازین کارها بدش میاد و دوباره کار خودم رو میکردم، مادرمم زیاد نصیحتم میکرد ولی کو گوش شنوا. ⛔️کپی حرام