من برای اینکه دیگران متوجه شکستم نشن تن به جدایی نمیدادم و به اجبار خودم رو به هیربد تحمیل میکردم ،اما پس از چهار سال بخاطر عذابهایی که از جانب هیربد متحمل میشدم علیرغم میل باطنیم جدا شدم و تازه میفهمیدم چقدر اشتباه کردم،احسان هنوز هم جذابیتهای خودش رو داشت اما غرور بیجای من باعث میشد خودم رو اونقدر سطح بالا ببینم که احسان در مقابل دیدگانم خوار باشه. پسرم بزرگ شده اما برای بودن با من بی میل هست و بی رغبت،،،،احسان بعد از من زندگی پرنشاطی داره اما من با وجود تحصیلات بالا و شغل دهن پر کن تنها و غمگین شدم فقط بخاطر احساساتی بنام تکبر و قدرنشناسی. کاش زمان به عقب برمیگشت و میتونستم اشتباهاتم رو جبران کنم. . ❌کپی حرام