_❤️‍🩹🕊 سیدهادی دوربین فیلمبرداری امانتی را روشن کرد. روبه من گفت:((لطفا خودت رو معرفی کن.)) دستی به ریشم کشیدم و کلاه مشکی‌ام را تا بینی پایین کشیدم. +اینجانب اعزامی از رامهرمز..‌. سیدهادی تشری به من زد. _مسخره،درست خودت رو معرفی کن. با شیطنت گفتم:اصلا دلم میخواد از حالا بیام تو رامهرمز.می‌دونی چیه؟ آقا ما و در گمنامی می‌میریم. سیدهادی پرسید:دوست داری بشی؟ بلافاصله و بدون درنگ گفتم: شک نکن.کسی که بخواد بیاد دوست داره بشه. سیدهادی نظر من را رد کرد. _اما من اصلا این احساس رو ندارم.خداییش ندارم.چون احساس می‌کنم دلبسته دنیام.دوست دارم کار زیاد بکنم،بعد بشم.به زودی شهید نشم. +بستگی داره نیتت چی باشه. کار زیاد می‌خوای که پول زیاد دربیاری؟ _نه،نه. +خب کار زیاد منظورت خدمت به نظامه؟ _بله خدمت به نظام و خدمت به شیعه،چون شیعه کشی خیلی تو دنیا زیاد شده. _احسنت سیدهادی حرفش را با جمله [] تکمیل کرد. 📚برشی‌از‌کتاب ✍️🏻به‌قلم‌سرکارخانم ________🍃💫🍃__________ @shahidmohmmadahmadijavan