#اورکت_تصادفی
#شهیدمدافعحرممحمداحمدیجوان
اورکتهای جدید برایمان رسیده بود و اصغر آن ها را تقسیم کرده بود.
اورکت هر کس را روی تختش گذاشته بود.
اورکت جدید را پوشیدم.خیلی مناسب بود.
انگار خیاط قد و اندازه من را از قبل میدانست.
به حسین گفتم:اورکتت رو امتحان کردی؟
_ها،ولی اندازهم نبود.
+عادل!تو چی؟
_بد نبود.مچ دستش برام تنگ بود.
تعحب کردم.اورکت را از تنم بیرون آوردم.
اصغر اورکت جدیدش را به چوب رختی آویزان کرده بود.
دستی به روی آن کشیدم و از او پرسیدم:
اورکتا رو چطوری تقسیم کردی؟
_برای هر تخت یه اورکت گذاشتم.
+راستش رو بگو اصغر.چرا بعضی از اونا سایز بچههاست،ولی بعضی از اونا نه.
سرخ شد.
_راستش همه رو تصادفی گذاشتم،ولی برای تو و سید رو هم اندازه خودتون گذاشتم.
با خونسردی پایش را تکان دادم.
:خب حالا بلندشو همه اورکتا رو جمع کن و تصادفی بذار.
اصغر با بیمیلی از تخت پایین آمد.و همه اورکت ها را جمع کرد...
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
________🍃💫🍃________
کانال شهید مدافع حرم"محمد احمدی جوان"👇🏻
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#رفیق_با_معرفت
#سازه_راپل
با صدای خنده از خواب پریدم.
به ساعت مچیام نگاه کردم.
هنوز تخت اصغر و سید خالی بود.به راهرو رفتم.
_شما هنوز نخوابیدین؟یعنی نظم خوابگاه روبههم ریختین؟
+#محمد، بهخدا خوابمون نمیآد.
_با ای کاراتون یا خودتون تنبیه میشین یا کل بچهها.
داشتم با آن دو کلکل میکردم که صدای فرمانده را از دور شنیدم.
_این سروصداها برا چیه؟#جوان همه نیروهات رو به خط کن.
چپچپ به سید و اصغر نگاه کردم.همه بچه ها را به سختی از خواب بیدار کردم.
یکی از بچه ها درحالی که لباسش را به تن میکرد، با عصبانیت گفت:
((آخرش سید و اصغر کار دستمون دادن؟))
+ها،متاسفانه.
همه بچهها با چشمهای پف کرده و قرمز به صف شدند.
فرمانده از من پرسید:
((این همه سروصدا برای چی بود؟))
+فرمانده چند نفر از بچهها بودن.
رو به نیروها کرد:
((هرکی بوده با پای خودش بیاد بیرون.))
سیدهادی و اصغر یک قدم جلو آمدند.
فرمانده خطی روی زمین کشید.
_از همینجا تا سازه راپل سینه خیز برین.
بدون هیچگونه استرحتی.
آنها بدون هیچ اعتراضی روی زمین تفتیده صبحگاهی خزیدند.
_#جوان، بقیه مرخصن میتونن برن بخوابن،ولی تو اینجا بایست تا این دو نفر تنبیهشون رو تموم کنن.
با رفتن بچه ها پوتینم را درآوردم.
آستینهایم را بالا زدم. سید و اصغر چندان دور نشده بودند.
من هم به دنبال آنها روی زمین دراز کشیدم و از صبحگاه تا سازه راپل سینه خیز رفتم.
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
[کتابچهلروزانتظار"زندگینامهداستانی
شهیدمدافعحرممحمداحمدیجوان]
_______🍃💫🍃__________
کانال شهید مدافع حرم "محمد احمدی جوان"👇🏻
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#مصاحبه_سیدهادی
#شهیدمحمداحمدیحوان
سیدهادی دوربین فیلمبرداری امانتی را روشن کرد.
روبه من گفت:((لطفا خودت رو معرفی کن.))
دستی به ریشم کشیدم و کلاه مشکیام را تا بینی پایین کشیدم.
+اینجانب #محمد_احمدی_جوان اعزامی از رامهرمز...
سیدهادی تشری به من زد.
_مسخره،درست خودت رو معرفی کن.
با شیطنت گفتم:اصلا دلم میخواد از حالا بیام تو #سپاه رامهرمز.میدونی چیه؟
آقا ما #گمنامیم و در گمنامی میمیریم.
سیدهادی پرسید:دوست داری #شهید بشی؟
بلافاصله و بدون درنگ گفتم:
شک نکن.کسی که بخواد بیاد #سپاه دوست داره #شهید بشه.
سیدهادی نظر من را رد کرد.
_اما من اصلا این احساس رو ندارم.خداییش ندارم.چون احساس میکنم دلبسته دنیام.دوست دارم کار زیاد بکنم،بعد #شهید بشم.به زودی شهید نشم.
+بستگی داره نیتت چی باشه. کار زیاد میخوای که پول زیاد دربیاری؟
_نه،نه.
+خب کار زیاد منظورت خدمت به نظامه؟
_بله خدمت به نظام و خدمت به شیعه،چون شیعه کشی خیلی تو دنیا زیاد شده.
_احسنت
سیدهادی حرفش را با جمله
[#آدمنبایدمفتشهیدبشه]
تکمیل کرد.
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
________🍃💫🍃__________
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#دانشجوی_نمونه
فرمانده میکروفون را از دست مجری گرفت و به همان صلابت روز اول بسمالله گفت.
همه،چشم و گوش شدیم.
فرمانده از سختی ها و خوشی های #دوره_۱۳تکاوری گفت و ادامه داد:
اما در کنار این صحبت ها میرسیم به معرفی #دانشجوی_نمونه دوره ۱۳ تکاوری.
نگاه فرمانده روی من ثابت ماند چند لحظه سکوت کرد.
_#دانشجوی_نمونه دوره ۱۳ تکاوری،#محمد_احمدی_جوان.
پلکهایم را روی هم فشردم.آن چیزی که شنیده بودم باورم نمیکردم.
حسین و سید من را محکم در آغوش گرفتنند و سرو رویم را بوسه باران کردند.
حرفهای فرمانده را نمیشنیدم.لحظه به لحظه دوره و شب بیداریها و سختیها جلوی چشمم رژه رفت.
_#برادر_احمدی_جوان تشریف بیارید.
به ابراز محبت بچهها پاسخ دادم.درکنار سِن برنامه ایستادم.
فرمانده سفتوسخت من را در آغوش گرفت و زیر گوشم گفت:
همون روز اول که دیدمت خوب شناختمت.
سرم را پایین انداختم و گواهینامه ام را از ایشان گرفتم.
چشمم به چند خط اول آن افتاد
[#محمد_احمدی_جوان دوره ۱۳تکاوری را در مرکز آموزش تکاوری #امام_حسین(علیه السلام) مجتمع دانشگاهی حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) با کسب معدل ۱۸/۱۸ با موفقیت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۹ به پایان رسانده است.]
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
___🍃💫🍃__________
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#غیبت_ممنوع
از داخل چادر یکی از بچهها صدایم زد.
_#احمدی_جوان کجایی؟
پوتینم رااز پایم درآوردم و به چادر رفتم.
یکی از نیروها لیوان چای را کنارم گذاشت.
بخار چای سیاه رنگ به فضا میرفت و به سرعت محو میشد.
یکی از بچهها به شوخی گفت:بیاین یه کم #غیبت کنیم تا #شهید_نشیم.
ابرویم از تعجب بالا پرید. به بهانه انجام یک کار نیمه تمام لیوان چای را برداشتم و از جمع آنها بیرون آمدم.
چند قدمی از چادر دور شدم. به دنبال جای دنجی میگشتم تا با خودم خلوت کنم.
پشت یکی از دیوارهای اطراف نشستم.
یک قُلُپ از چایم را نوشیدم.
سرد شده بود و مزهی بدی میداد.
باقی مانده آن را در گوشهای ریختم.
#قرآن کوچکم را باز کردم.آیات ابتدایی سورهی صف آمد.محو آیههای قرآن بودم که صدای لِخلِخ پوتین یکی از نیروها را روی خاک شنیدم.
با دیدن من گفت:اِ...تو اینجا چه میکنی؟گفتی کار داری؟
گفتم:ها،انجامش دادم.اومدم اینجا.
چشم هایش را برایم خمار کرد و گفت:
ها جون خوت.کار داشتی، اومدی انجامش بدی!.
_جون تو.
+راستش رو بگو.
_راستش رو بخوای دوست نداشتم تو جمعی بشینم که حتی به #شوخی بخوان #غیبت کنن.
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
____🍃💫🍃__________
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#تو_شهید_میشوی
اصغر حرفش را قطع کرد و به من اشاره کرد.
_به جان خودم این فیتِفیت #شهید شدنه.
همگی به سید گفتیم:
تو سیدی بیا پیشبینی کن از جمع ما چه کسی #شهید میشه!
قبل از پیشبینی سید،اصغر گفت:
من فعلا جوونم.رحم کن به من،اما #محمد به زودی #شهید میشه...
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
__________🍃💫🍃__________
کانال شهید مدافع حرم "محمد احمدی جوان"👇🏻
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#کتاب_چهل_روز_انتظار
#زندگینامه_داستانی شهید مدافع حرم محمد احمدی جوان 📚
بهقلمسرکارخانم#مونس_عبدیزاده✍️🏻
#زندگینامه
#کتاب_چهل_روز_انتظار
#مدافع_حرم
#محمد_احمدی_جوان
#اولین_شهید_مدافع_حرم_استان_بوشهر
___🍃💫🍃____________
کانال شهید مدافع حرم "محمد احمدی جوان"👇🏻
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#استوری
#مصاحبه_سیدهادی
#شهیدمحمداحمدیحوان
سیدهادی دوربین فیلمبرداری امانتی را روشن کرد.
روبه من گفت:((لطفا خودت رو معرفی کن.))
دستی به ریشم کشیدم و کلاه مشکیام را تا بینی پایین کشیدم.
+اینجانب #محمد_احمدی_جوان اعزامی از رامهرمز...
سیدهادی تشری به من زد.
_مسخره،درست خودت رو معرفی کن.
با شیطنت گفتم:اصلا دلم میخواد از حالا بیام تو #سپاه رامهرمز.میدونی چیه؟
آقا ما #گمنامیم و در گمنامی میمیریم.
سیدهادی پرسید:دوست داری #شهید بشی؟
بلافاصله و بدون درنگ گفتم:
شک نکن.کسی که بخواد بیاد #سپاه دوست داره #شهید بشه.
سیدهادی نظر من را رد کرد.
_اما من اصلا این احساس رو ندارم.خداییش ندارم.چون احساس میکنم دلبسته دنیام.دوست دارم کار زیاد بکنم،بعد #شهید بشم.به زودی شهید نشم.
+بستگی داره نیتت چی باشه. کار زیاد میخوای که پول زیاد دربیاری؟
_نه،نه.
+خب کار زیاد منظورت خدمت به نظامه؟
_بله خدمت به نظام و خدمت به شیعه،چون شیعه کشی خیلی تو دنیا زیاد شده.
_احسنت
سیدهادی حرفش را با جمله
[#آدمنبایدمفتشهیدبشه]
تکمیل کرد.
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
____🍃💫🍃__________
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#رفیق_بامعرفت
از آسایشگاه بیرون آمدم.
#پست اول شروع شده بود.
دستی روی شانهاش گذاشتم او را از اوهام بیرون آوردم.
_#شیفت بعدی مرتضی است.بیدارش نکن.#خودم میآم.
_ارشد،ولی مرتضی به من گفت ده دقیقه به دوازه بیدارش کنم.
_حرف گوش کن.بیدارش نکن.
به آسایشگاه برگشتم.همه بچهها خواب بودند.
ساعت دوازده با صدای نفر پست قبلی بیدار شدم.
#شیفت را از او تحویل گرفتم.#شیفت مرتضی تمام شد.
به آسایشگاه آمدم،ولی با دیدن چهره غرق در خواب نفر بعدی سر پست برگشتم.
صدای خشک دمپایی،من را از چرت گاه و بیگاه پراند.
_#آقا_محمد دست شما درد نکنه.چرا بیدارم نکردی؟
چشم هایم را مالیدم.
+خودت گفتی پست نمیدی.
_#با_معرفت من یه چیزی گفتم.اصلا شوخی کردم.توچرا جدی گرفتی؟
+خودت گفتی خستهای،منم بیدارت نکردم.
خنده ای کردم و او را در آغوش گرفتم.
+اشکال نداره.حالا که راه دوری نرفته.
_آخه شما کارتون خیلی زیاده دیگه نباید #پست بایستین.
_نه عامو چه فرقی میکنه.موهم مثل بقیه.برو تخت بخوس.#اذان_صبح همه رو بیدار میکنم.
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
_____________🍃💫🍃__________
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#دانشجوی_نمونه
فرمانده میکروفون را از دست مجری گرفت و به همان صلابت روز اول بسمالله گفت.
همه،چشم و گوش شدیم.
فرمانده از سختی ها و خوشی های #دوره_۱۳تکاوری گفت و ادامه داد:
اما در کنار این صحبت ها میرسیم به معرفی #دانشجوی_نمونه دوره ۱۳ تکاوری.
نگاه فرمانده روی من ثابت ماند چند لحظه سکوت کرد.
_#دانشجوی_نمونه دوره ۱۳ تکاوری،#محمد_احمدی_جوان.
پلکهایم را روی هم فشردم.آن چیزی که شنیده بودم باورم نمیکردم.
حسین و سید من را محکم در آغوش گرفتنند و سرو رویم را بوسه باران کردند.
حرفهای فرمانده را نمیشنیدم.لحظه به لحظه دوره و شب بیداریها و سختیها جلوی چشمم رژه رفت.
_#برادر_احمدی_جوان تشریف بیارید.
به ابراز محبت بچهها پاسخ دادم.درکنار سِن برنامه ایستادم.
فرمانده سفتوسخت من را در آغوش گرفت و زیر گوشم گفت:
همون روز اول که دیدمت خوب شناختمت.
سرم را پایین انداختم و گواهینامه ام را از ایشان گرفتم.
چشمم به چند خط اول آن افتاد
[#محمد_احمدی_جوان دوره ۱۳تکاوری را در مرکز آموزش تکاوری #امام_حسین(علیه السلام) مجتمع دانشگاهی حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) با کسب معدل ۱۸/۱۸ با موفقیت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۹ به پایان رسانده است.]
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
________🍃💫🍃__________
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#حضرت_آقا:
امروزڪتابخوانىوعلمآمـوزۍ
نـہٺنـہـایـكوظيفهۍملـۍ
بلڪهيـكۅاجـبدينـىاست!
#مونس_عبدیزاده
#کتاب_چهل_روز_انتظار
#شهید_محمد_احمدی_جوان
______🍃💫🍃____________
کانال شهید مدافع حرم "محمد احمدی جوان"👇🏻
@shahidmohmmadahmadijavan
_❤️🩹🕊
#استوری
#مصاحبه_سیدهادی
#شهیدمحمداحمدیحوان
سیدهادی دوربین فیلمبرداری امانتی را روشن کرد.
روبه من گفت:((لطفا خودت رو معرفی کن.))
دستی به ریشم کشیدم و کلاه مشکیام را تا بینی پایین کشیدم.
+اینجانب #محمد_احمدی_جوان اعزامی از رامهرمز...
سیدهادی تشری به من زد.
_مسخره،درست خودت رو معرفی کن.
با شیطنت گفتم:اصلا دلم میخواد از حالا بیام تو #سپاه رامهرمز.میدونی چیه؟
آقا ما #گمنامیم و در گمنامی میمیریم.
سیدهادی پرسید:دوست داری #شهید بشی؟
بلافاصله و بدون درنگ گفتم:
شک نکن.کسی که بخواد بیاد #سپاه دوست داره #شهید بشه.
سیدهادی نظر من را رد کرد.
_اما من اصلا این احساس رو ندارم.خداییش ندارم.چون احساس میکنم دلبسته دنیام.دوست دارم کار زیاد بکنم،بعد #شهید بشم.به زودی شهید نشم.
+بستگی داره نیتت چی باشه. کار زیاد میخوای که پول زیاد دربیاری؟
_نه،نه.
+خب کار زیاد منظورت خدمت به نظامه؟
_بله خدمت به نظام و خدمت به شیعه،چون شیعه کشی خیلی تو دنیا زیاد شده.
_احسنت
سیدهادی حرفش را با جمله
[#آدمنبایدمفتشهیدبشه]
تکمیل کرد.
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
____🍃💫🍃__________
@shahidmohmmadahmadijavan