_❤️🩹🕊
#رفیق_بامعرفت
از آسایشگاه بیرون آمدم.
#پست اول شروع شده بود.
دستی روی شانهاش گذاشتم او را از اوهام بیرون آوردم.
_#شیفت بعدی مرتضی است.بیدارش نکن.#خودم میآم.
_ارشد،ولی مرتضی به من گفت ده دقیقه به دوازه بیدارش کنم.
_حرف گوش کن.بیدارش نکن.
به آسایشگاه برگشتم.همه بچهها خواب بودند.
ساعت دوازده با صدای نفر پست قبلی بیدار شدم.
#شیفت را از او تحویل گرفتم.#شیفت مرتضی تمام شد.
به آسایشگاه آمدم،ولی با دیدن چهره غرق در خواب نفر بعدی سر پست برگشتم.
صدای خشک دمپایی،من را از چرت گاه و بیگاه پراند.
_#آقا_محمد دست شما درد نکنه.چرا بیدارم نکردی؟
چشم هایم را مالیدم.
+خودت گفتی پست نمیدی.
_#با_معرفت من یه چیزی گفتم.اصلا شوخی کردم.توچرا جدی گرفتی؟
+خودت گفتی خستهای،منم بیدارت نکردم.
خنده ای کردم و او را در آغوش گرفتم.
+اشکال نداره.حالا که راه دوری نرفته.
_آخه شما کارتون خیلی زیاده دیگه نباید #پست بایستین.
_نه عامو چه فرقی میکنه.موهم مثل بقیه.برو تخت بخوس.#اذان_صبح همه رو بیدار میکنم.
📚برشیازکتاب #چهل_روز_انتظار
✍️🏻بهقلمسرکارخانم #مونس_عبدیزاده
_____________🍃💫🍃__________
@shahidmohmmadahmadijavan