•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• خانه ماندیم. کارها را که از قبل تقسیم کردند و مشخص بود امروز شستن ظرف با کیست،؟جارو با کی؟ دیدیم سه نفر اضافی هستیم. به پیشنهاد نسرین کارها در طول هفته میان همه تقسیم می‌شد. کاش می‌شد برگردیم شیراز! اینجا از بیت المال مصرف می‌کنیم. امروز خبر آوردند که هشت تا پاسدار توی ماشین سوختند و چند تا گروگان و زخمی داشتیم. چهارشنبه ۶۰/۴/۳۲ چند روز بود که توی خانه بودیم. حوصله‌ام سر رفت. هی گریه می‌کردم. برای اینکه دلم نگیرد، بچه‌ها هی با من حرف می‌زدند ولی بی‌اثر بود. شب قبل ۲۱ ماه رمضان بود. یاد سال گذشته می‌افتادم و بعد نگاه به امسال خودم می‌کردم. انگار جگرم را آتش بزنند. بعد از ظهر از بس گریه کردم، خوابم برد. پنجشنبه ۶۰/۵/۱ این چند روز برایم به اندازه ی چند ماه گذشته. ادامه دارد.. به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃