•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
حوزهای که ما رفتیم، اداره مانندی بود. من همراه یکی از بچههای سپاه بودم. رجوی کاندید نبود ولی اکثرشان به جای رجایی میگفتند رجوی! بهشان گوش زد کردم:
_ رجایی، نه رجوی!
گفتن:
_ خانم! تبلیغ نکن.
جواب دادم:
این چه تبلیغ نیست. ما دارید اسم یک نامزد را عوض میکنید.
ماموری که آنجا مستقر بود، مرتب به ما سر میزد. آخر هم رجایی رای آورد.
ظهر خانه ماندیم. شب جمعه حمام رفتیم. از مام که آمدم، بچهها داشتند گریه میکردند. صدای نسرین از همه بلندتر بود. دعای کمیل بود. گاهی اوقات دور هم جمع میشدیم یا دعا و یا سرود میخواندیم و با دل شکسته مناجات میکردیم. گاهی هم میگفتیم و میخندیدیم. امروز را بدون نماز جمعه گذراندیم.
شنبه ۶۰/۵/۳ صبح همراه طاهره رفتم دبیرستان.
اولین باری بود که مدرسه میرفتم. قرار بود بروم کانون که نرفتم. زنگ اول سر کلاس سوم تجربی رفتم. زنگ بعد کلاس دوم و زنگ سوم اول تجربی و ساعت آخر هم یک کلاس دیگر.
برایشان درباره ی احکام حرف زدم. بچهها به آن صورت حجاب نداشتند. یادم هست یکی از بچهها به نسرین گفته بود:
_ شماها که هی دم از شیعه و سنی میزنید، چرا با سنیها وصلت نمیکنید؟!
این را به منم گفتند که جواب دادم:
_ رضایت دختر در رضایت پدر و مادر است؛ تازه شیرازی هستیم و راهمان
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃