بنده یه روز از مدرسه بر می گشتم خونمون... خونه ی ما تو کوچه ای بود که به بن بست می خورد و این کوچه ظهرها خیلی خلوت بود. یه روز که از مدرسه بر می گشتم پسری مزاحمم شد ولی من دختری نبودم که حتی نگاهش کنم دنبالم می اومد تپش قلب گرفته بودم یهو جلوم وایساد خیلی ترسیده بودم کسی هم نبود با گریه گفتم تو رو خدا برو ولی نیت بدی داشت می خواست دستم را بگیره من هم چنان داشتم می رفتم یه دفعه نمی دونم خدا آقا سید میلاد رو از کجا رسوند آقا سید از در یه خونه ای بیرون اومد و این صحنه را دید و سریع اومد طرف اون پسر ، گفت برای چی مزاحمش می شی مگه خودت خواهر نداری به من گفت خواهرم شما بفرمایید ... من رفتم خونمون ولی از پشت در نگاه می کردم فکر کردم الان آقا سید اون پسر رو کتک می زنه دیدم داره با اون پسر صحبت می کنه و اون پسر هم سرش را پایین انداخت و رفت چند روز بعد همون پسر رو تو خیابان دیدم و ازش فرار می کردم ولی نمی دونم آقا سید با اون پسر چیکار کرده بود که اونقدر سنگین و سر پایین شده بود انگار اصلا اون نبود ... من آقا سید را بعد از شهادتش شناختم و خیلی اشک ریختم  خدایا کمک کن غیرت مردانمان همچون آقا سید میلاد باشد. راوی: همشهری شهید 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت