••📚🔗 [ ] قسمت نهم🌾 تــا اونوقــت، کمتــر پیــش اومــده بــود ایــنجوری احســاس اضافه بودن بکنم. حالا باید چی کار می‌کردم؟ یعنی می‌تونستم این کلاس رو آروم کنم؟ مــن معجــزۀ 《سلام》رو بارهــا بــا چشــم خــودم دیده بــودم. اعتقــادم اینــه کــه 《سـلام》چون اســم خداســت، هــم گوینده‌ و هــم شــنونده‌ش رو آروم می‌کنــه.🥰 به نظرمن،ســلام دادن، یعنی خــدا روبــه هــم تعارف کــردن (چه قدر خوبــه که ما وقتــی به هم می‌رسیم، به هم سلام می‌دیم!).😚 مثل همیشه با صدای بلند، رو به بچه ها، خدا رو بهشون تعارف کردمو، گفتم 《سلام!》 بچه های کلاس یه لحظه خشکشــون زد.😳 بعضیاشــون زود جوابــم رو دادن و بعضیاشــونم نمی‌دونستن باید چه عکس العملی نشون بدن.《سلام》، دل خــودم رو هــم آروم کرد. یه مقــدار از خودم گله داشتم و همونجا خودم رو مؤاخذه کردم. به خودم گفتم: چرا وقتی خدا اینهمه جا آرومت کرده و همیشه ثابت کرده تنهات نمی‌ذاره، بازم اضطراب داری و دل‌نگرانی؟ نگاهم به بچه ها بود و هنوز داشــتم خــودم رو دعوا می‌کردم که بچه ها جواب سلامم رو دادن. 😃 باصدای بلند ازشون پرسیدم: حالتون خوبه؟ اونــا هــم یــه بلــه‌ای گفتن کــه نشــون مــی‌داد ســلام اول دلشــون رو خیلــی عوض کرده. دل همه، دســت خداســت.خدا مقلب القلوبه! کِـی می‌خوایم به این ایمان بیاریم؟! معلومه؟🥲 شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji