💔
به نام خدای شهیدان
#شهیدی_از_تبار_سادات
قسمت 3⃣
🌸 هجرت از ايران
روزی يكي از كارگران شركت نفت شتابان به نزد سيد مجتبي رفت و گفت:
«آقا يكي از انگليسيها به همكار ما توهين كرد و او را زخمي نمود.»
اين خبر، او را مانند جدش «حسين بن علي عليهما السلام» به خشم آورد، آنگاه در جلسه شبانه به كارگران دستور داد؛ فردا هيچ كس بر سر كار حاضر نشود و همه در پالايشگاه اجتماع كنند، تا درباره اين بي حرمتي، تصميمي قاطع گرفته شود، صبح روز بعد گويي تاريخ دوباره تكرار شد، و مردي از سلاله ی سادات فاطمه سلام الله عليها بار ديگر به قيام برخاست.💪
او تمام خشم و نفرتش را در صدايش جمع نمود، و با شجاعت فرياد برآورد:
«برداران! ما مسلمان هستيم، و قصاص يكي از احكام ضروري دين ماست. آن فرد انگليسي به چه حقي به برادر ما حمله كرده و او را زخمي نموده است؟ يا بايد آن انگليسي اينجا بيايد و جلو همه ما از بردارمان پوزش بخواهد، يا اگر اين كار را نكند؛ بايد مجازات شود.»
هنوز سخنان سيد مجتبي به پايان نرسيده بود، كه كارگران خشمگين و پرشور به طرف اتاق فرد انگليسي به راه افتادند؛ مستشار انگليسي با ديدن جمعيت خشمناك وحشتزده از آنجا گريخت، شيشه هاي ساختمان شكسته شد، اما پس از مدت كوتاهي با دخالت پليس و تهديد كارگران از جانب نظاميان، جمع متفرق شد، پليس در جست و جوي رهبر اين شورش، همه را زير نظر گرفت، دوستان سيد تصميم گرفتند ايشان را از کشور خارج کنند.....
تاريكي شب، آبادان را در سكوتي عميق فرو برده بود، سيد به همراه چند نفر از دوستانش آرام خود را به لب رودخانه رساند قايق كوچكي در انتظار او بود. نواب از همراهان خود خداحافظي نموده و به طرف بصره حركت كرد، سفري كه بزرگ مرد ايران را براي حوادث مهم تاريخ كشورمان تربيت نمود، و نجف را مأمن مهاجري از انصار صاحب الزمان عجل الله فرجه قرار داد.
آفتاب چتر نوراني اش را روي شهر نجف گشوده و آن را نور باران كرده بود، سيد مجتبي خسته از سفري پر دلهره قدم بر خيابانهاي شهر گذاشت.
عشق به امير المؤمنين عليه السلام در نگاهش موج مي زد، براي اولين مرتبه به بارگاه مولا و مقتدايش قدم نهاد، دلتنگي چند ساله اش، ناگهان سرباز كرد.
پهناي صورتش از لطافت اشك نمناك شد، احساس كرد كه در اعماق وجودش چيزي مي شكند، و بال مي گشايد؛ براي او نجف، شهر علم و كانون انديشه هاي علوي به شمار مي رفت. اكنون آرزوي ديرينه اش که تحصيل در حوزه ی نجف و اقامت درجوار پيشوايش بود، تحقق مي يافت.
در يكي از مدارس حوزه ی علميه به نام «مدرسه ی قوام» رحل اقامت افكند؛ در همان روزها علامه اميني در طبقه ی دوم مدرسه كتابخانه كوچكي تأسيس كرده بود، و خود نيز براي تأليف كتاب «الغدير» به آنجا مي رفت. مهاجر عاشق با شوق زياد اين فرصت را مغتنم دانسته و به محضر دانشمند بزرگ اسلام راه يافت؛ علامه نيز او را با اشتياق پذيرفت.
دائي اش كه ابتدا با تحصيل او در نجف مخالف بود، اكنون آن را بهترين مكان براي سيد مي دانست.
دو سال از ورودش به دانشگاه شيعه گذشته بود و او نيمي از روز در محضر اساتيد حوزه درس مي خواند و نيمي ديگر را به كار در كارگاه نجاري مي پرداخت؛ و پس از آن نيز در اوقات فراغت دروس مدرسه ی صنعتي را به فرزندان علامة اميني آموزش مي داد.
👈ادامه دارد..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞
@aah3noghte💞