شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_نود_و_سه عبور از پل (حسین ایرا
💔


✨ انتشار برای اولین بار✨ 

  

سراغ بچه ها
(حسین متصدی)


در عملیات والفجر هشت من شدیدا مجروح شدم و در بیمارستان بستری بودم. خیلی دلم گرفته بود و از هیچ کس هم خبری نداشتم؛ تا اینکه یک روز احمد نخعی تلفن کرد.

 خوشحال شدم و سراغ بچه ها را گرفتم. او داشت اسم بچه هایی را که  شده بودند، ردیف می کرد «هندوزاده، دیندار، کاظمی، یزدانی و...». حدود دوازده نفر را همین طور پشت سر هم اسم برد.

نفسم بالا نمی آمد و بغض گلویم را می فشرد. هر اسمی را که می گفت حالم بدتر و تاب و توانم کمتر می شد؛ تا اینکه یک دفعه نام محمدحسین را شنیدم.... وقتی خبر شهادت او را داد، گوشی تلفن را انداختم و دیگر هیچ چیز نفهمیدم.



... 
...



💞 @aah3noghte💞