تا گلو گريه كند، بغض فراهم شده است چشم‌ها بس که مطهر شده، زمزم شده است نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده‌ست غزلم نیز عزادار محرم شده است ظهر داغی‌ست، عطش‌ريزی روحم گوياست از سرم سایهٔ طوبانفسی كم شده است هر كه دارد هوسش، نه! عطشش، بسم الله راه عشق است و به اين قاعده ملزم شده است سوگواران شما، مرثيه‌خوان خويش‌اند بی‌سبب نيست كه عالم، همه ماتم شده است «من ملك بودم و فردوس برين...» می‌داند اين ملك شور كه را داشت، كه آدم شده است من نه مداحم و نه مرثيه‌سازم اما سرفراز آن كه به طوفان شما خم شده است @shahrestanadab