چند ماهی مونده بود که بره تفحص، از سپاه موتورهای خراب رو میآورد و تعمیر میکرد و یه آقایی به نام نعمتی میآمد و موتور رو می برد.
از اداره که میآمد کمی استراحت میکرد و بعد میرفت زیرزمین برای تعمیر موتورها.
سعید خیلی شربت و شیرکاکائو دوست داشت. من یه روز شربت درست می کردم و یه روز هم شیرکاکائو، دست صادق را میگرفتم و باهم میرفتیم پایین. خیلی خوشحال میشد، اول صادق رو بغل میکرد و میبوسیدش و بعد نوشیدنیش رو میخورد.
دیگه نزدیک رفتنش که شد همه موتورها رو تحویل داد، انباری رو خیلی قشنگ مرتب کرد و هر چیزی را سر جای خودش قرار داد.
راوی؛
#همسر
#خاطرات_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi