مدتی که در دوکوهه بودم چند باری سعید آمد دنبالم و رفتیم رودخانهی آخر پادگان برای شنا. با کلی خاطره اون دوره سه ماهه من تمام شد.
اعزام بعدی که رفتم منطقه، افتادم گردان مهندسی رزمی. شش ماهی گذشته بود و در شلمچه داخل سنگر بودم که یکدفعه یک ماشین که صدای نوار کاستش با مداحی منصور ارضی به گوش میرسید، جلوی سنگرمان ایستاد.
لحظه ای بعد صدای سعید را شنیدم که از یکی داشت آدرس سنگر مرا میپرسید. سریع رفتم بیرون سنگر و سلام کردم گفتم بیا داخل، ولی دیدم خیلی ناراحته و معلومه گریه کرده.
گفت داخل نمییام، بیا باید بریم جایی، گفتم باشه.خیلی ترسیده بودم که چرا سعید اینقدر ناراحته؟! سریع از مسئولم اجازه گرفتم و به سمت ماشین سعید رفتم.
وقتی سوار شدم دیدم ضبط روشنه. گفتم سعید چی شده؟! یکدفعه زد زیر گریه. ترسیدم گفتم حتما از تهران خبر بدی دادن؟! که یکباره با نالهی زیاد گفت رضا مومنی هم رفت... جفتمان گریه مان گرفت.
رفتیم تا رسیدیم واحد تسلیحات. جلوی دژبانی تسلیحات در شلمچه، یک تویوتا بود که مشخص بود در نزدیکیاش گلوله خمپاره یا توپ اصابت کرده. ترکشهای آن انفجار باعث شده بود آقا رضا هم آسمانی شود.
با دیدن آن ماشین به یقین رسیدم آن چهرهی نورانی و بی ریا واقعا به شهادت رسیده. تا لحظات طولانی با سعید در کنار ماشین شهید مومنی گریه کردیم. سعید مدام از خاطراتش میگفت و اشک می ریختیم.
روحش شاد
راوی؛ آقای ناصر سلطانیان
#خاطرات_سعید
#خاطرات_رضا
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi