اخراجیها
برج ۶ و ۷ سال ۶۴ ما یه گروه اعزامی از بچههای نوجوون به واحد تسلیحات داشتیم که از پایگاه اسلامشهر اومده بودند؛ سعید بود با چند تا همسن و سال خودش. (از اون مجموعه من یه عکس هم دارم چون اینها خیلی گرانبها بودند)
با توجه به اینکه سن این چند نفر پایین بود، اینها را به قسمت پشتیبانی و تسلیحات فرستاده بودند. چون حدس می زدند
برای کارهای رزمی توانمند نباشند.
البته تشخیصشون زیاد خوب نبود، چون در واحد ما افراد سن بالاتر و چالاک و خیلی با تجربه بودند و به کارهای رزم هم میخوردند.
ولی خب چون ما پست نگهبانی زیاد داشتیم، این بچهها برای پست و این قبیل امور هم به کار گرفته میشدند.
آقا رضا مسئول زاغه مهمات بود و این بچهها رو که آوردن یه چند روزی تو زاغه پیش ایشون بودند. خب زاغه جای آتیش بازی و این کارها نبود ولی این بچهها از سر کنجکاوی شون رفتند یه دونه خرج آرپیچی رو برداشتند آتیش زدند. خرج آرپیجی رو که آتیش بزنی پرواز میکنه.
آقا رضا ناراحت شده بود و قبل از اینکه من چیزی بگم خودش پیشدستی کرد و گفت آقا چند تا بچه رو آوردند اینجا، ما باید بریم براشون پستونک بخریم.
گفتم چی شده؟ گفت آره اینجوریه.
آقا سعید هم از نظر شخصیتی خیلی آدم پر جنب و جوش و به قولی مثل (رزمندههای) جنگهای نامنظم بود و همه ش در حال تکاپو و جنب و جوش و کنجکاوی بود.
به آقا رضا گفتم به هر حال باید مواظب شون باشیم و کارهای سخت هم بهشون ندیم. باید دقت کنیم که اینا یه خورده بمونند.
خلاصه برج ۷ و ۸ و ۹ سال ۶۴، قبل از عملیات والفجر ۸ در اروند و فاو، اینا موندند...
راوی؛ آقای نعمتالله
#داداشپور (فرمانده واحد تسلیحات لشگر۲۷ در زمان جنگ)
#خاطرات_سعید
#خاطرات_رضا
__________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi