از وقتی آقا سعید با خانم مومنی ازدواج کردند و وارد مجمتع صابرین شدند ، به واسطه دوستی من و خانمش و ارتباط خانوادگی ای که بین مان برقرار شد، از همان اول به من می گفتند آبجی.
ما آن زمان ماشین نداشتیم ولی آقا سعید مدتی یک پیکان قرمز رنگ خریده بود و چندین بار قسمت شد ما سوار آن شدیم و خانوادگی با هم مسافرت و یا هیئت رفتیم .
همین که می نشستیم توی ماشین ، می گفت آبجی! یه آیة الکرسی بخون و ما رو بیمه کن .
من هر بار که شروع می کردم به خواندن آیة الکرسی تا اواسط آن را می خواندم و بقیه اش را حقظ نبودم.
یکبار به خودم گفتم من باید آیة الکرسی را حفظ کنم تا شرمنده ی آقا سعید نشوم. به خاطر همین رفتم جلوی نوشته ی آیة الکرسی ای که در خانه مان نصب بود، ایستادم و آنقدر خواندم و تکرار کردم تا حفظ شدم.
و این آیة الکرسی را من از آقاسعید به یادگار دارم.
راوی ؛ خانم
#رسولی ( همسر شهید حسین رسولی که بعد از شهادت همسرشان با برادر ایشان ازدواج می کنند و از همان ابتدا، سعید با آقای رسولی ارتباط و رفت و آمد خانوادگی برقرار می کند )
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi