در اردوگاه کوزران (غرب کشور) که بودیم یک روز سعید را دیدم که علی رغم سن کمی که داشت پشت فرمان کامیون آیفا نشسته بود.
گفتم؛ سعید !!! کامیون؟!!! خیلی کارِت درسته آقا سعید. با یکی از دوستانش بود. دوستش گفت؛ اینکه چیزی نیست از دوکوهه که خواستیم بیایم کوزران، با تریلی مایلر آمدیم.
خب آن زمان جاده کوزران مانند جاده کندوان، خیلی با صفا بود ولی پیچهای خیلی خطرناکی داشت.
دوستش گفت؛ سعید وقتی متوجه شد راننده تریلی خیلی خسته ست بهش گفت شما استراحت کن، من بنشینم پشت فرمان. راننده اول قبول نکرد چون دید به سعید نمیخوره با این سن کم پایه یک داشته باشه.
ولی بالاخره راضی شد که کمی سعید بشینه تا او ببینه بلد هست یانه؟! وقتی سعید نشست پشت فرمان و حرکت کرد، راننده دید خیلی مسلط به راندن تریلی بنز مایلر هست.
گفت معلومه واردی، پس برو... خودش هم گرفت خوابید و سعید تریلی با بار (مهمات) را تا اردوگاه کوزران آورد.
راوی: آقای ناصر
#سلطانیان
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi