اربعین ✍🏻اسماء (یک دختر دبیرستاني) 🔸خسته شدم؛ خسته راه. لیوان چای در دست، نشسته‌ام برای جان گرفتن. پسرک کناری با برادرش بازی می‌کند و کالسکه را تکان می‌دهد. به پای من می‌خورد؛ می‌خندم، اما پدرش عتاب‌آلود می‌گوید «مراقب! زائر!» و من به پسرک شرمنده خیره می‌شوم و لبخندم عمیق‌تر می‌شود، اما ذهنم درگیر است! من زائرم و او هم. من خسته‌ام و او هم، پس چرا باید مراقب من باشد؟ با همین فکرها به راه می‌افتم و باز هم صبر می‌بینم و هم‌راهی. هم‌قدمی‌ این کودکان، صبورانه و صمیمانه، برایم عجیب است و حیرت‌آور. شبِ موکب هم که جای خود دارد. دخترکی که اصرار دارد جوراب‌هایمان را بگیرد تا بشوید و اصلاً هم دنبال جواب رد شنیدن نیست. چه‌قدر دنیایمان با هم فرق دارد. چه‌قدر نگاهمان از هم دور است. زائری برای آن‌ها شأن دارد و ابهت؛ و برای من تنها زیارت است. آن‌ها قدم در راه می‌گذارند برای آموختن، تمرین کردن، تکرار کردن، و من می‌روم تا برسم. اربعین برای آن‌ها زمان دیگری است؛ فرصت است، لحظه‌لحظه زندگی و درس است و برای من، یک پیاده‌روی در موج جاری جمعیت. یک زیارت نصفه‌ای که چندان به دلم نمی‌چسبد. یک رفتن سخت برای رسیدن! 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena