ماه رمضان تمام شد، از توشه ی پربار اهل معرفت، بی نصیب ماندم. دلخوشم به توبره ی سرریز شده ی شرمساری ام و سرم که پایین است! و خدایی که هنگامه ی بدرقه ی میهمان ها، حتما پی دیوارهای پنهان شده در تاریکی را نگاه می کند. و من، آن گوشه ی تاریکِ کوچه، تکیه داده ام به دیوار، شرمنده و دست خالی، سرم را پایین انداخته ام، اشک راهش را میان گونه هایم پیدا می کند. قلبم سنگین است، سنگین می تپد. خدا مرا در می یابد، دستم را می گیرد و از خم کوچه بیرون می آورد. خدا خدای گنهکاران هم هست. خدای خسران دیده ها. و خدای من، که زیاد، کم‌گذاشته ام! هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ پناه می برم به اسم زیبایت، یا جبّار! جبران کن نواقص مرا که دستهای من ناتوان است ! ۳