#عید_فطر
وداع با ماه مبارک رمضان
آن شب که هلال روی ماهت نمایان شد و به مهمانی دعوتم کردی، فکر نمی کردم که لحظه های ناب با تو بودن به اندازه ی یک چشم برهم زدن سپری شود!
استشمام عطر حضورت شیرین بود و فراقت سخت است و تلخ!
می روی جان ها به قربانت ولی حالا چرا!؟ به راستی که به لحظات دلنشین افطار و سحر عادت کرده بودم و به سبب تو، مراقب رفتار و کردارم !
و به برکت تو خوبی ها به سویم روانه شده بود. بعد از تو کدام روزها و شب ها، درهای آسمان باز خواهند بود؟ بعد از تو کی نفس کشیدن هایم هم عبادت خواهند بود؟
ای ماه خدا! بدرود!
خداوندا!
سپاس که میزبانم بودی!
نمی دانم دوباره دعوتم خواهی کرد یا نه! اگر مهمان خوبی نبودم عذرم را بپذیر. دعا می کنم که این آخرین دیدارم نباشد. و اگر در تقدیرم مرگ را مقدر کردی و این بار آخرین روزه ی ماه رمضانم است مرا رحمت شده بدار نه محروم از رحمت.
ای هستی بخش مهربان!
پایان این ماه را پایان یافتن خطاهایم قرار ده و مرا از بدی ها پاک بگردان.
#صاد_جیم
#نویسندگان_حوزه_شهید_مطهری ۱
#عید_فطر
در روزگار نفت و چراغ علاالدین، مهمان بودم و کودک. خانه مجلل بود و صاحب خانه کریم!
سرگرم تماشای طبق ها شدم؛ انگورهایی که عقیق وار آویزان بود و پنجره های قدی بلند که آفتاب نیمه جان پاییز را به خانه می آورد!
عقربه ها شتابان از پی هم می دویدند و همین دم را به همان دم تبدیل می کردند. و من، آن طفلی که به تماشا آمده بود مشغول بازی شدم!
ظرف ها پُر و خالی می شدند و دست های پُر تمنایِ خلق الله را لبریز می کردند.
چندی نگذشت که ماه بالا آمد، اهل خانه بزم پرشکوهشان را با شادباش و خوشحالی به پایان رساندند. به خودم آمدم، دیر بود! سفره را جمع کرده بودند.
صاحبخانه در دامنم چند خوشه انگور و مشتی حلوا ریخت، به رسم میهمان نوازی که دستم خالی نماند.
سر به زیر و انگشت به دهان، راه خانه را پیش گرفتم. نوای عاشقانه ای لبانم را به حرکت در آورد:
« اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَةِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَاَهْلَ التَّقْوى وَالْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَا الْیَومِ الَّذى جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیداً »
#آیه
#نویسندگان_حوزه_شهید_مطهری ۲
#عید_فطر
ماه رمضان تمام شد، از توشه ی پربار اهل معرفت، بی نصیب ماندم.
دلخوشم به توبره ی سرریز شده ی شرمساری ام و سرم که پایین است!
و خدایی که هنگامه ی بدرقه ی میهمان ها، حتما پی دیوارهای پنهان شده در تاریکی را نگاه می کند.
و من، آن گوشه ی تاریکِ کوچه، تکیه داده ام به دیوار، شرمنده و دست خالی، سرم را پایین انداخته ام، اشک راهش را میان گونه هایم پیدا می کند. قلبم سنگین است، سنگین می تپد.
خدا مرا در می یابد، دستم را می گیرد و از خم کوچه بیرون می آورد. خدا خدای گنهکاران هم هست. خدای خسران دیده ها. و خدای من، که زیاد، کمگذاشته ام!
هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ
پناه می برم به اسم زیبایت، یا جبّار!
جبران کن نواقص مرا
که دستهای من ناتوان است !
#آیه
#نویسندگان_حوزه_شهید_مطهری ۳
#عید_فطر
| افطار،فطر،فاطر، فطرت|
همه از یک ریشه اند. کلمات هم ریشه بار معنایی مشترکی دارند.
فاصله ی خانه تا مسجد محل، صبحگاه اردیبهشت ، بوی بهار و طراوت درختان تازه سبز شده، لذتی شیرین در رگهایم به جریان انداخته بود.
خیابان را قُرق کرده بودند.
بساط نماز زیر آسمان آبی یک دست و صاف برپاشده بود.
سجاده را پهن کردم و نشستم.
"اللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَاللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ ."
صدای تکبیر نماز گزاران، بند بند دلم را به لزه درآورد.
" وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ" را که زمزمه کردم، باران اشک ،کویر گونه هایم را بهاری کرد.
تمام وجودم ادامه دعا را می خواست.
الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّكْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا.
تک تک کلمات در جان دلم جای خود نشستند و نگاه مشتاقم شروع نماز را می پایید.
نماز شروع شد.
و خواستن ها از خدای رحمت و عفو و مغفرت ،در جمعی که دست خدا را برسر داشت،زیر آسمان آبی یکدست،خیر بود.
داخل شدن به خیر،آنچه خیر به محمد وآل محمد داده است.
و خروج از سوء ،آنچه محمد وآل محمد را از آن خارج کرده است.
واین، یعنی همه چیز.
حکایت تکرار نُه گانه قنوت ها هر چه هست نمی دانم، اما دلم شبیه شدن به اهل بیت را خواست، بسیار خواست.
ولی من گنهکار با این بار گناه کجا و اهل بیت کجا از روی مولایمان صاحب الزمان خجالت میکشم، ولی امید هست که
وقتی خواسته ای را بعد از یک ماه بندگی و مهمانی، نُه بار تکرار می کنی، خدا می خواهد بدهد و گفته بخواه، پس خواستم.
خواستم با تمام وجود،
وخواستم دوام این حال را.
کاش...
بماند دلم بر مدار فطرت!
#سیده
#نویسندگان_حوزه_شهید_مطهری ۴
#عید_فطر
•| یا مُجیبَ الدَّعَوات.. |•🍃
با همان کلاه سبز سیدی، پیراهن سفید، شلوار و جلیقهی مشکی، کولهبارش را روی شانه گذاشته بود و با لبخند همیشگی آرام آرام قدم برمیداشت..
از دور میآمد؛روی نوک پا ایستادم تا زودتر ببینمش..دوست داشتم با ظاهری آراستهتر به استقبالش بروم اما از شوق دیدنش، سر از پا نمیشناختم.
وارد شهر که شد، مردم دست به سینه به او عرض ادب میکردند.
چهرهی نورانیاش دلم را آرام میکرد.
نزدیک شدم.
"سلام آ سید رمضان..خوش آمدی..خدا را شکر که زنده ماندم و یک بار دیگر دیدمت..
الحمدلله..
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ مِنْ تِلْكَ السُّبُلِ شَهْرَهُ شَهْرَ رَمَضَانَ شَهْرَ الصِّيَامِ وَ شَهْرَ الْإِسْلاَمِوَ شَهْرَ الطَّهُورِ وَ شَهْرَ التَّمْحِيصِ وَ شَهْرَ الْقِيَامِ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ ¹ "
جواب سلامم را با لبخندشیرینش داد و با عزت و احترام وارد مسجد شد.
همه دور او جمع بودند و خوشآمد میگفتند.
هر سحر با او بیدار بودیم، هر افطار سرسفرهی او روزه باز میکردیم..به برکت حضور او،شبهای قدر کاسههای گداییمان را پر میکردیم و "الغوث الغوث" را باهمهی وجود فریاد میزدیم.
نیمهی ماه رمضان، ولادت حضرت کریم اهلبیت بهانهای بود تا برایمان از امیرالمومنین و حضرت زهرا عیدی بگیرد..
هرکس پیالهی عاشقی و گداییاش بزرگتر، عیدی او بیشتر!
وجودش آرامش محض بود..اما از همان روز اول، دلتنگ بودم..دلتنگ روزهایی که در کنار ما نبود.
دستی به محاسن سفیدش کشید، مرا دلداری میداد و میگفت:
"نفسهایت تسبیح، خوابت عبادت، عملَت پذیرفته و دعایت مستجاب است"
میگفتم:" خب دلم برای همین رحمت و مهربانی تنگ میشود!"
روزهای آخر کمکم ما را آماده میکرد تا راحتتر دل بکَنیم.
اما اشکهایی که بیوفقه در غم فراق او جاری میشد، روزهای غمگینی میساخت.
و بالاخره روز وداع فرارسید.
به او گفتم: "دعا کن سال بعد هم باشم و ببینمت..آرامشی که در کنار تو داریم، وصفنشدنیست.
من در شبقدرت به دنیا آمدم، در شب عیدت مادر شدم و همیشه در این یک ماه که ما میزبان تو بودیم و تو هم میزبان ما، بهترین خاطرهها برایم ساخته شد.
اگر سال بعد آمدی و نبودم، همین اندک اعمالم را برایم بیاور تا باز هم نفحات رمضانیات را استشمام کنم."
يَا رَبِّيَ الَّذِي لَيْسَ لِي رَبٌّ غَيْرُهُ لا يَكُونُ هَذَا الْوَدَاعُ مِنِّي لَهُ وَدَاعَ فَنَاءٍ وَ لا آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِلِقَاءٍ حَتَّى تُرِيَنِيهِ مِنْ قَابِلٍ فِي أَوْسَعِ النِّعَمِ وَ أَفْضَلِ الرَّجَاءِ وَ أَنَا لَكَ عَلَى أَحْسَنِ الْوَفَاءِ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ ²
الحمدلله که خدا نعمت را بر ما تمام کرد و مهمانیاش را با عیدفطر به پایان رساندیم.
به امید دیدار دوبارهات؛ رمضانِ مهربان!
_____________________________________
۱.فرازی از دعای ۴۴ صحیفهی سجادیه(دعای ورود به ماه مبارک رمضان)
۲.فرازی از دعای ۴۵ صحیفه سجادیه(دعای وداع با ماه مبارک رمضان)
#رمضانالکریم
#میمنور_نوشت
#نویسندگان_حوزه_شهید_مطهری ۵
#عید_فطر
همان روزی که انتظارش را می کشیدی
به نام او که می آفریند پروش می دهد، آنگاه هدایت میکند.
سخن از ماه رمضان ماه شکوفایی و به ثمر نشستن و میوه دادن فضایل اخلاقی است.
ماهی که باید بتوانی در آن به مبارزه با فرعون نفس و آفات درختان باغ تزکیه بپردازی و به مهمانی با شکوهی که از قبل ترتیب داده شده بروی !
مهمانی که تنها شرط آن نه ثروت ، نه مقام، نه نژاد و نه چیز دیگری است بلکه شرط آن انسانیت است، پس باید مراقب بود که آن آفات ، دامنگیر درختان انسانیت وجودت نشود و مانع از پرورش و ثمر دادن آن نشود.
تا می توانی باید تلاش و مجاهدتی سخت نمایی تا آنها را به روز عیدت برسانی.
همان روزی که انتظارش را می کشیدی که اگر موفق شدی در آن مهمانی حضور یابی و هوای نفس را مسخر خود نمایی خدا را شاکر باشی و از میزبانت تشکر نمایی که بعد از سی روز مجاهدت با نفس وجودت روز موعود فرا رسیده !
روزی که بایدثمر های وجودت را برای چنین روزی بیاوری که آن روز عید توست و در آن خداوند آن دسترنج ها را می گیرد، و پاداش های با ارزشی چون رسیدن به اوج کمال، بندگی و قرب را به تو می دهد!
اگر توانسته بودی در این جنگ پیروز شوی آماده باش که مجاهدتی دیگر در پیش است.
مجاهدت با بی عدالتی ها، کجی ها ، ظلم ها و تبعیض ها پس باید مراقب بود و منتظر،چون عید دیگری در پیش است؛ عید ظهور ، همان عیدی که انتظارش را می کشیدی و انتظارش تو را به بیابان های بی قراری کشانده بود !
روزی که مردی از تبار نور و روشنایی با سلاح عدالت گستر خود، از پشت انوار متراکم امید و آرزو ، نور افشانی و ظهور خواهد کرد و ندای«أنا بقیه الله » اش آسمان ها و زمین را دگرگون خواهد کرد و هدیه ای زیبا به سر سبزی بهار، دوستی و رسیدن به اوج عدالت را به ارمغان خواهد آورد .
دانی که چیست دولت دیدار یار
دیدن در کوی او گدائی بر خسروی گزیدن
#به_قلم_آلاله
#نویسندگان_حوزه_شهید_مطهری ۶
#تربیت
#مادری
روزها بی فایده می گذشت. پر از قوانین سخت و دست و پا گیر که ذهنم به هم ریخته بود.
به زحمت ظاهرِ خانه را حفظ می کردم و اصطلاحا با سیلی صورتش را سرخ نگه می داشتم که مبادا مهمانی سرزده بیاید و...
انگار اصالت را به اشیا داده بودم، خانه تمیز، ولی حالمان خوب نبود.
زندگی روح نداشت، خشک و سرد ولی پر از زرق و برق.
انگار نتیجه درست نبود و یکجا باید برای خدا این مسیر، سر به راه می شد.
برای عقیده...
برای مادری...
من خدای فرزندانم بودم !
اما چه نقشی از خدا در ذهنشان حک می کردم؟
چه جریان سازی ای برای آینده انجام می دادم؟
چه نسلی از خودم، اخلاق و رفتارم به جا می گذاشتم؟
استاد می گفت؛ چه بسیار مادرانی که صفت مادری کردن ندارند، و چه بسا بانوانِ بی فرزندی که مادری می کنند!
مادری صفت بود، نه صرفا فعلِ فرزند آوری.
حتی لطیف تر، می گفت؛ جایی که بچه ها در حال بازی اند با وضو وارد شوید و به قول استاد فاطمی نیا، انسان های وارسته، با لطافت به مراتبِ بالا رسیدند، نه با تعدد نماز و رکوع و سجود!
شاید خانه کمی از زرق و برق افتاده بود، ولی روح فرزندانم، خط و خشی نداشت.
حالا دیگر حتی به خطوطِ در همِ روی دیوار به چشم نشانه های دوست داشتنی برای درک و تجربه ی دنیا، نگاه می کردم و تقلایی هم برای محوشان نداشتم.
از هم پاشیدگی ها، به هم ریخته ام نمی کرد.
حتی مالیدن قرمزیِ گوجه ی پخته روی سفیدی گل فرش، بی اغراق برایم جذاب بود. انگار فرزندم خلاقیت به خرج داده بود و با دنیای کودکانه اش رنگ و لعابی به آن بخشیده بود و خرجش تنها یک دستمال مرطوب بود.
آرام شده بودم...
خانه آرام بود و پر از شور زندگی...
انگار خدا همین نزدیکی ها به ما لبخند می زد...
گاهی فکر می کنم باید روی تابلویی بنویسم:
« در این مکان کودکی زندگی می کند که دنیا را مانند شما، «نمی تواند» ببیند.
لطفا اصالت انسانیت را خدشه دار نکنید!»
#نورا
#نویسندگان_حوزه_شهید_مطهری ۷