☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁 @jomalate10rishteri @shamimerezvan 🍒 داستان واقعی و آموزنده با نام 👈 🍒 👈 حالم از کیا با آن چهره به ظاهر خوب  و مهربانش بهم می خورد. او که توانسته بود در این سالها با چاپلوسی سهم الارث مادر و من و مریم را از حجره و خانه و ثروت پدر از دستمان درآورد، خودش را موجه و دلسوز نشان می داد و هیچ کس نمی دانست در پس آن چهره چه مار افعی خفته! چند باری تصمیم گرفتم موضوع را با مادرم در میان بگذارم اما هر بار ترس از متهم شدنم پشیمانم کرد. کیا پسر حاج جواد، همسر مورد علاقه و محبوب مادرم بود و من یک دختر پرورشگاهی. می ترسیدم از اینکه اگر از رفتارهای کیا حرفی بزنم متهم به بی چشم و رویی شوم بنابراین سکوت اختیار کردم و فقط دعا می کردم که کیا هر چه زودتر ازدواج کند و از کنارمان دور بشود... ترس و اضطراب  چنان بلایی بر سرم آورده بود که نمی توانستم درست حسابی تمرکز کنم و برای آزمون ارشدی که پیش رو داشتم درس بخوانم. به زور چند لقمه غذا می خوردم و تا آمدن کیا به اتاقم می رفتم. دلم نمی خواست با او روبرو شوم و برای رضایت مادر از اینکه به برادرم احترام می گذارم، به پایش بلند شوم و خرده فرمایشاتش را انجام دهم. در عرض دو ماه علیرغم تلاشی که برای تنها نماندنم با کیا می کردم اما باز هم چند بار آن اتفاق افتاد و من هر بار به هر مکافاتی شده بود خودم را نجات دادم. بار آخر اما نتوانستم دربرابرش مقاومت کنم... آن روز بعدازظهر مادرم و مریم به مراسم ختم یکی از بستگانمان رفته بودند. کیا باز هم مثل همیشه با شامه تیزی که داشت بو کشید و فهمید که در خانه تنها هستم. او که فرصت خوب و مغتنمی را به دست آورده بود همچون یک گرگ وحشی به سمتم هجوم آورد و بی رحمانه زندگی ام را به باد داد... - پاشو خودت رو جمع و جور کن. آبغوره گرفتن دیگه بسه. حالا بعدا خودت می فهمی که اتفاق خیلی مهمی هم برات نیفتاده... می دونی، اینطوری خیلی خوب شد. چون از مدتها قبل دلم می خواست همه عقده هام رو سرت خالی کنم. هیچ کس نفهمید که من چه روزای کودکی سختی رو گذروندم. برادر فائزه- زن دوم پدرم- هربار که می اومد خونه مون به زور کتک من رو می برد زیرزمین خونه مون و... بعد هم تهدیدم می کرد که اگه حرفی به پدرم بزنم زنده م نمی ذاره. باور کن از همون موقع این عقده تو دلم موند. دلم می خواست کسی رو پیدا کنم که تلافی اون روزا رو سرش دربیارم و چه کسی بهتر از تو... یه دختر بی کس و کار پرورشگاهی، عزیز و نور چشم حاج جواد.. حالا هم خوب حواست رو جمع کن، اگه به ننه ت که الحق و الانصاف خیلی در حقم محبت کرده، حرفی بزنی باید جل و پلاستون رو جمع کنین و از این خونه برین! کیا همچون صیادی که بر بالای سر لاشه صیدش می ایستد، فاتحانه نگاهم می کرد و لبخند می زد و من از وحشت آنچه بر من گذشته بود بر خودم می لرزیدم. باور نمی کردم که کیا حتی سرسوزن انصاف نداشته باشد و بخواهد عقده های کودکی اش را بر سرم خالی کند. می دانستم اگر به مادر حرفی بزنم کیا ساکت نمی ماند و می دانستم اگر تهدید کند پای حرفش می ماند. پس از ترس آواره نشدن مریم و مادرم چیزی نگفتم و در عوض خودم تصمیم به فرار گرفتم. می خواستم هر طور شده یک زندگی جدید را بسازم و مریم و مادرم را از دست آن کفتار نجات دهم..... 👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ 🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃 💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما بپیوندید👇👇👇 @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌