تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن بزم شادی در دل بیچارگان بنیاد کن پاک کن گرد غم از چهر یتیمان نزار کلبه ی ویرانه ی درماندگان آباد کن بینوایی گر به بند مَسکنت افتد اسیر با کف مردانگی ، او را ز بند آزاد کن جور و کین در حق مظلومان توان کردن ولی گر توانی دفع ظلم و کینه و بیداد کن جور ضحّاکی به حال بی‌پناهان فخر نیست دفع ضحّاکان دون، چون کاوه ی حدّاد کن کاخ جور اجنبی ویران کن از مردانگی زین طریقت ، خاک ذلّت بر سر شدّاد کن هر کجا بینی ضعیفی، دستگیری کن از او هر کجا یابی مریضی زار ، از وی یاد کن منزل جبر و عناد خائنان ، ویرانه ساز خرمن جور و جفای ظالمان ، بر باد کن مستمندی، گر به‌جان آمد ز بیداد زمان بر نجاتش دست بر شمشیر عدل و داد کن گر شبان در خواب و گرگی در کمین گلّه بود بهر بیداری چوپان ، لحظه‌ای فریاد کن پاک کن اشک غم از سیمای زرد گارگر کسب و کار از بهر خشنودی او ایجاد کن عشق اگر داری به دل کن جان شیرین را نثار پیروی از عزّت و جانبازی فرهاد کن کیمیا خواهی اگر با دست و همیان تهی چند روزی درک فیض از مکتب استاد کن (شمس قمّی) نام نیکو، گر که خواهی تا ابد تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi