دَر هَم مکش جبین که خورَد ابروان شکست زه را فزون مکش که دَهی بر کمان ، شکست مشکن به سنگِ بانگ و تغیّر ، دلِ غمین چون شیشه را به بانگِ خشن می‌توان شکست شیرین چو کرد روی، ترُش شور عشق برد شد تلخ کام کوهکن و خورد از آن شکست بایع به مشتری چو کند اخم ـ از غرور کالا فتد ز چشم و دهد بر دکان شکست نرمش دهد شکست به سنگین‌دلان دهر نرمی آب ، داده به کوهِ گران شکست با صبر و پایمردی خود خصم را بکوب سندان دهد به چکّش آهنگران شکست مصلح به روز حادثه قدرش عیان شود چون مومیایی ار بخورد استخوان شکست اعجاز عدل بین که ز میلاد مصطفی آمد به طاق عدل انوشیروان شکست از انقلاب شاه شهیدان کربلا آمد به کاخ نخوت سفیانیان شکست از نهضت و شهامت و جانبازی حسین ارکان کفر با همه قدر و توان شکست پشت ستمگران شکند موج انقلاب کشتی ز موج بحر خورد بی‌گمان شکست (شمس قمی)! به طبع روان هیچگه مناز شمس و قمر خورند در آبِ روان شکست شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi