به ناله آنکه شبی دامن سحر چسبد چنان بوَد که به درگاه دادگر چسبد کسی که دامن مقصود را به دست آرد کجا به دامن آلوده‌ی بشر چسبد؟ به آه و ناله به چنگ آر آستان حبیب گدا مُصِر چو بوَد نالد و به در چسبد ز فیض دیده‌ی شب زنده‌دار خود شبنم به نور چشمه‌ی خورشید ، زودتر چسبد به پیش طاعت یزدان بهشت ناچیز است سفیه ، آن که بدین مزد مختصر چسبد خمار عشق به‌صد خم نمی‌شود سرمست اگرچه آب ، به لب‌تشنه بیشتر چسبد شبی چو شهد لبش را چشیدم اندر خواب هنوزم از اثرش لب به یکدگر چسبد فراق روی تو بس دردناک و غم‌خیز است عجب‌ مدان که دو دستم به روی سر چسبد هنر مولّد سیم و زر است و نزد خرد خطاست مرد هنرور به سیم و زر چسبد مخواه مزد هنر را ، که باغبان کریم فقط به دامن گل ، از ره نظر چسبد بگیر بر کمر خویش دست همت و سعی که پهلوان زبردست ، بر کمر چسبد ز عالمانِ بدون عمل صلاح مجوی نه عاقل است که بر شاخ بی‌ثمر چسبد مگیر دامن ارباب زر که خوار شوی زنند سنگ‌اش اگر میوه بر شجر چسبد به مِهرِ دامن گردون نظر نخواهد کرد کسی که دامن مهدی منتظر چسبد قیامت ار ز قیامت چو قامتت خیزد به ذیل دامن عدلت ابوالبشر چسبد چو (شمس قم) رسدش دستِ جان به دامن یار به ناله آن که شبی دامن سحر چسبد . شادروان سید علیرضا شمس قمی @shamseqomi