(خسرو توس)
من به دیدار یار آمدهام
خاکبوس نگار ، آمدهام
عذر تأخیر خدمتم بپذیر
که بسی شرمسار آمدهام
شوق دیدار بود و بخت نبود
حالیا... بختیار ، آمدهام
به گدایی کنی چو مفتخرم
بر درِ شهریار ، آمدهام
ناامید از همه بدین درگاه
بختِ امّیدوار ، آمدهام
بندهی خاکیام که از ملکوت
زی خداوندگار ، آمدهام
تا شوم مَست بادهی عشقت
به سرِ خم ، خمار ـ آمدهام
خونِ دل خشک شد به چشمهی چشم
لاجرم اشکبار ، آمدهام
از حریم عفاف معصومه
عصمت کردگار ، آمدهام
خدمت هشتمین امام همام
حجّت هشت و چار آمدهام
سوی دربار شه از آن شهدخت
یافتم بار و ، بار آمدهام
به رضای تو چون رضا هستم
اینچنین نامدار ، آمدهام
جسم و جانم به حق کنند اقرار
پیش خور ، ذرّه وار ، آمدهام
که منم شمس قم تو شمس شموس
من غلامت به قم ، تو خسرو توس
آمدم تا ببوسم این درگاه
که ملایک زنند بوسه پگاه
آمدم تا که حجت هشتم
دهدم در جوار خویش پناه
آمدم تا غبار درگاهت
سرمهی دیدگان کنم همه گاه
آمدم تا شفا دهی از لطف
تن و جانم که خسته است و تباه
آمدم تا به قلزم کرمت
پاک سازی وجود غرق گناه
آمدم تا ز جذبهی عشقت
شوم از راز عاشقان آگاه
آمدم تا که سکهی ایمان
به گدایش عطا کند آن شاه
آمدم تا ظلیمه خواه شوم
نزد آن خسروِ عدالتخواه
آمدم تا که شٍکوه بنمایم
از ستمپیشگان نامه سیاه
آمدم تا دلیل مظلومی
دل بشکسته آورم به گواه
آمدم تا به خواهش مظلوم
حکم ظالم کنی به حکم الله
آمدم تا که رهنمون گردی
خلق گمگشته چون من گمراه
چون مریدان شاه میدانند
عجز این بنده را به درگه شاه
که منم شمس قم تو شمس شموس
من غلامت به قم ، تو خسرو توس
شکر لله که آن شه از ره ِ داد
چون مرید آمدم مرادم داد
آن شهِ دادرس ز لطف و کرم
باب رحمت به روی من بگشاد
دادِ من داد و دادبانی کرد
رفع غم کرد و دفع هر بیداد
پای من برگذشت از سر مهر
تا که پا بر سرم ز مِهر نهاد
هست معمار قلب ها و نمود
قلب ویرانهی مرا آباد
هست باب الحوائج و از جود
گشته باب المراد و باب جواد
سایهام سایبان گردون شد
تا ز شه سایه بر سرم افتاد
دل ناشاد ، از عنایت او
شاد گشت و نمیشود ناشاد
جان که محبوس جسم خاکی بود
فیض جانانهاش نمود آزاد
تا به جایی پرید طایر جان
که شده کُنگِر فلک ، میعاد
خاک کوی تو توتیا آرم
که مرا شد فروغ دیده زیاد
باز هم از خطای خود خجلم
که مبادا مرا بری از یاد
این حقیقت همیشه میگویم
گه ترنم کنم ، گهی فریاد
که منم شمس قم تو شمس شموس
من غلامت به قم ، تو خسرو توس
رفتم ای دوست! شادمان رفتم
با ره آورد و ارمغان رفتم
اینک از آستان اقدس تو
سوی قم با صد آرمان رفتم
جان نهادم به خدمت جانان
با تنِ بی روان و جان رفتم
نی غلط گفتم از تو جانانه
جانِ نو یافتم جوان رفتم
من خود از جان خویش آگاهم
که چهسان آمدم چهسان رفتم
آمدم با دلی تهی از مِهر
حال با قلب مهربان رفتم
بی امان آمدم ز ناامنی
در پناهِ تو در امان رفتم
مرغ پر بسته بودم و پَرِ من
چو گشودی به آسمان رفتم
ز آهوان اسیر صیادان
بودم و چون شدی ضِمان رفتم
جرعه نوش ولایتت چو شدم
مست و شاداب و شادمان رفتم
خاک بودم کنون شدم اکسیر
کاه بودم ، به کهکشان رفتم
رفتم از خدمتت شدم محروم
دیده گریان و دل گران رفتم
رفتم و دلشکسته ـ سرگردان
گفتم این راز و با فغان رفتم
که منم (شمس قم) تو شمس شموس
من غلامت به قم ، تو خسرو توس
شادروان سید علیرضا شمس قمی
تابستان 1357
#شمس_قمی
eitaa.com/shamseqomi