(راز دل) هر جا که ما ، بدون ریا ، پا گذاشتیم گویی که پا به دیده‌ی اعدا گذاشتیم آزادگی نگر که : به غفلت‌سرای عمر دل را نبسته‌ایم و بر آن پا گذاشتیم یک عمر ، در کشاکش دنیا و آرزو ـ بودیم و پا ، به روی تمنا گذاشتیم شیرین نگشت کام دل از فتنه‌ی رقیب بر کام‌شان ، اگرچه که حلوا گذاشتیم وقت معامله، دل خود را به نزد دوست بی واهمه ، ودیعه به سودا گذاشتیم بس طبع مرده را به دمی زنده کرده‌ایم حتی مسیح را ، ز نفس ، جا گذاشتیم غم‌ ها که دیده‌ایم در این روزگار شوم ردّی از آن به‌ صورت و سیما گذاشتیم گشتیم چون ملول ز شهر و دیار خویش گهگاه ، پا به دامن صحرا گذاشتیم از خاکیان بجز غم و محنت ندیده‌ایم «تا روی خود ، به عالم بالا گذاشتیم» ۱ سر خم نکرده‌ایم چو در نزد جاهلان سر را ، به زیر افسر دنیا گذاشتیم بی بال و پر شدیم اگرچه به روزگار با جهد ، پا به منزل عنقا گذاشتیم با همت و تلاش ، پی درک مبهمات پا از ثریٰ ، به سوی ثریا گذاشتیم نقشی ز زندگانی خود را در این غزل مسطوره‌ای ، برای تماشا گذاشتیم چون مَحرمی نبود که گوییم راز دل ناچار ، راز دل ، به معما گذاشتیم (ساقی) چو نیست دلبر و دلدار، لاجرم دل را ، به پای ساغر و صهبا گذاشتیم . سید محمدرضا شمس (ساقی) 1402/09/25 eitaa.com/shamssaghi ۱ ـ صائب