شرح حال
✍️خاطراتی از فتنه ۸۸ (مسجد قبا)... قسمت اول ✅ فتنه که شد اولین چیزی که ضایع می‌شود عقل است و بعد از
✍️خاطراتی از فتنه ۸۸ (مسجد قبا) قسمت دوم ✅ بچه‌ها که شروع به سینه‌زنی کردند هم‌زمان همه جماعت مسجدقبا شروع کردند با هم پچ پچ کردن، همه ایستاده بودند دور تا دور بچه‌ها. 🔹حوزه مسجدقبای شیراز که متصل به همین مسجد هم هست، نزدیک به هزار طلبه دارد و اهالی این مسجد هم تعصبات بسیار زیادی بر آقای دستغیب و مسجد قبا دارند. خیلی از همین بسیجی‌ها هم یک زمانی از تربیت شده‌های همین مسجد بوده‌اند، خودم زمانی که کودک بودم خاطرات زیادی از این مسجد دارم، یادم هست زمانی سینه‌زنی بود و من پیرهنم را درآورده و وسط آنها سینه می‌زدم، بسیاری از نمازهای عید فطر کودکی را آنجا خوانده‌ام، مراسمات عزاداری زیادی در آنجا شرکت کرده‌ام و پشت سر آقای سیدعلی محمد نماز خوانده‌ام. 🔹مسجد قبا بسیار بزرگ است و بخش‌های زیاد و تو درتویی دارد، زیر زمین بسیار بزرگ طبقه بالا هم که چند بخش است و کتاب‌خانه بزرگ که خیلی از نوجوان‌ها هم از این طریق به مسجد قبا جذب می‌شوند، مَدرَس‌ها و خوابگاه‌های طلبگی و... ✅ آن شب فهمیدم که امشب قرار نیست که درگیری ختم به خیر شود و بنا به کتک خوردن بسیجی‌ها است، اگر بسیجی‌ها ۴۰ تا ۵۰ نفر بودند، آن جماعت شاید بیش از ۵۰۰ نفر بودند. با خودم گفتم حاشا که موقع کتک خوردن بسیجی‌ها را تنها بگذارم. 🔹من هم رفتم وسط جماعت سینه زن نشستم و شروع به سینه زنی کردم. دقایقی نگذشت که جماعت مسجد قبایی هم به صورت ایستاده شروع به سینه زدن و هروله کردن دور حلقه بسیجی‌ها کردند. 🔹عکس‌های شهدایشان را بر دست گرفته بودند، یکی از جانبازها روی دوش دیگری بود و پای مصنوعی‌اش را در دست گرفته بود و همگی هروله کنان دور ما به سر و سینه می‌زدند. 🔹آنها دم یا حیدر گرفته بودند و ما دم یا زهرا، متوجه شدم که مشغول تنگ‌کردن حلقه خود هستند، با پاهایشان محکم روی پاهای ما می‌کوبیدند، غیرتم اجازه نمی‌داد بلند شوم، داد زدم بچه‌ها بنشینید و بلند نشوید، حدس هم می‌زدم بعد از بلند شدن درگیری می‌شود. 🔹اما کار به جایی رسید که بچه‌ها مجبور شدند بلند شوند، جماعت مسجد قبایی شروع به زدن بچه‌ها کردند و بعد از لحظاتی تونلی شبیه به تونل‌هایی که عراقی‌ها برای بسیجی‌ها باز می‌کردند باز شد که تا درب خروجی ساختمان ادامه داشت. در این تونل بچه‌ها به سمت حیاط هدایت می‌شدند و در مسیر مشت و لگد بود که نثار آنها می‌شد. 🔹چهره‌ها را هم انگار شناسایی کرده بودند و برخی را بیشتر می‌زدند، هنوز تصویر یکی از رفقا (علی‌آقا که زمانی خود آقای "سیدعلی محمد" اسم او را از شهرام به اسم دیگری تغییر داده بود، او امروز طلبه پایه نهم حوزه است)، گردن او را یکی از پشت محکم گرفته بود و رنگش سرخ شده بود و نمی‌توانست درست نفس بکشد، او را ثابت نگه داشته بود و بقیه او را به اشکال مختلف می‌زدند، دست به دور پهلوی او بردم و با تمام قدرت او را به بیرون ساختمان کشیدم. ✅شروع کردم داد زدن بر سر مسجدقبایی‌ها که این است اخلاقتان، این است مدارایتان، این است حرف‌های آقای دستغیب که بسیجی‌ها هم فرزندان خودم هستند! اما پاسخم چند لگد محکم بود که از وسط جمعیت من را به عقب و درون حیاط راند... ادامه دارد... 🔺قسمت: 🔹اول:👇 https://eitaa.com/sharh_hal/1928 🔹سوم:👇 https://eitaa.com/sharh_hal/1930 🔹چهارم:👇 https://eitaa.com/sharh_hal/1931 🔹پنجم:👇 https://eitaa.com/sharh_hal/1932 ................. 📌لینک متن کامل همراه با فایل مستندهای "اصحاب جمل" و "فتنه به روایت سوم" و "نشریه مسجد ضرار"؛👇 http://sharhhal.blog.ir/1398/08/06-2