#سرگذشت_کوتاه_آوا
#بخاطر_بچم
#قسمت_دهم
من آوا ۲۱ ساله هستم فرزند دوم خانواده چهار تا خواهر و برادریم......
رضا زنگ زد به من تمام اتفاق های دیشب رو تعریف کرد برام منم چون حالم خوب نبود و از اینکه بدون مشورت با من رضا یه جورایی قبول کرده بود و قول و قرار های خودمونو هیچ کرده بود منم فقط در جوابش گفتم : هر غلطی که میخوای بکنی بکن ......اونم اسم پدرشوهرم گذاشت رو بچه .......من نه ماه تحمل کنم من درد زایمان رو بکشم ولی حق انتخاب اسم بچم رو هم نداشتم تمام اون قول قرار های که داده بودن هم پوچ بود ....از بعد زایمانم رضا ۸۰ درصد عوض شد متوجه میشدم مصرفش بیشتر شده یا واسه مصرف بود یا واسه حرفای مادر وخواهرش که از این رو به اون رو شد .....نمیزاشت برم خونه مادرم منم تازه زایمان کرده بودم افسرده شدم فقط گریه میکردم گاهی با التماس یکی دو ساعت میزاشت برم به شرطی که بیان دنبالم باز سر ساعت برم گردونند....رضا بددهن شده بود و اگر چیزی هم میگفتم فحشم میداد...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد