#سرگذشت #پژمان
#تاوان(۲)
#پارت_سی_هشت
من پژمان متولد سال ۶۹ شهر محلات هستم…..شهری که به پرورش گلهای قشنگ و خوشبو معروفه……..
اونجا بود که فهمیدم من با خودم چه کردم…..من از زیبایی که خدا بهم داده بود سوء استفاده کردم و ارزشهای انسانی رو زیرپا گذاشتم……بیشتر عذابم بخاطر رابطه با خانمهای متاهل بود….عذابی که از شدت گرما و آتیش منو مثل سرب داغ میکرد و بلافاصله از شدت سرما مثل یخ میشدم…در تمام طول این زجرها و عذابها از شرایط زنده ها هم آگاهی داشتم و میدیدم که خواهرام چقدر بیتابی میکنند و گریه….میدیدم که هر کدوم برای شفای من نذر امام حسین میکردند تا اگه شفا پیدا کنم و بهوش بیام فلان نذررو ادا کنند….بعداز عذابهای زیاد و التماسهای فراوان …..میانجی گریهای انسانهای خوب و صالحی که کنار امام حسین بودند بالاخره امام بهم نگاه کرد…..نگاهی که چهره اش مشخص نبود اما نور خیلی زیاد و قشنگی از صورتش بطرفم تابید و بهم ارامش داد….امام در حالی که صورتشو بسمت من کرده بود گفت:فقط چند روز فرصت داری…..چند روز به زندگی برمیگردی تا بتونی حلالیت بطلبی…
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد