اسمم مهساست متولد61 هستم درفصل بهاربعداز4 تاپسربه دنیاآمدم. مادرعلیرضامیگفت دلیلی نداره هنوز جشن عروسی براتون نگرفتیم حامله بشی ماجلوی فک وفامیلمون ابروداریم خلاصه موقع سقط من مرگ روباتمام وجودم حس کردم هرچندبعدازسقط علیرضاخیلی بهم میرسیدهوام روداشت..ولی مادرش زیادخوشش نمیومدبهم حسودی می‌کرد..چند روز بعدازسقط باباش فهمیدکلی دعوامون کردگفت:نباید اینکار رو میکردیداون بچه گناهی نداشت مطمئن باشیدهمتون تاوان اینکارتون میدید..من چند وقتی خونه ی مادرشوهرم موندم که کسی شک نکنه اما جالب بود۹ماه بعدازسقط من کمرمادرشوهرم گرفت طوری که نمیتونست خم بشه وازدردمثل بچه هاگریه میکرد..دکتراگفتن هرچه زودتربایدعمل کنه خانواده ی علیرضاازنظرمالی اوضاع خیلی خوبی نداشتن وباهربدبختی بودوام جورکردیم تاهزینه جراحی مادر علیرضا رو بدیم..بعدازعمل من به پدرم گفتم مادرشوهرم دخترنداره ومن بایدیه مدت پیشش بمونم تاحالش خوب بشه.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈