سرگذشت پارت من سوری هستم متولد سال۶۰ از روستاهای مشهد……الان دقیقا ۴۲سالمه…. اونجا بچه ها خیلی اذیت میشند،،،…برای خودم مهم‌ نیست ولی طاقت اذیت بچه هارو ندارم…..زنعمو با لبخند گفت:بالاخره تصمیم درست رو گرفتی….با غرور شکسته گفتم:یاسر چی؟؟؟یه وقت بهم چیزی نگه…؟؟؟زنعمو گفت:غلط میکنه…..تو مادر بچه هاشی و خونه ات فقط اون ‌خونه است…..همش تقصیر یاسره و ان شالله یه روز سر عقل بیاد وبرگرده………..گفتم:دیگه برام مهم نیست ،،،فقط همینکه اون خانم رو خونه ام و پیش بچه ها نیاره برام کافیه……زنعمو گفت:الان بلند شو برو خونه ی بابات….تمام وسایلتو جمع کن…. من هم با سر و صدا عموتو میفرستم دنبالت تا همه بدونند که ما تورو برگردوندیم….قبول کردم و برگشتم و وسایلمو جمع کردم و عمو اومد دنبالم و برد خونه ی خودمون…..وارد خونه که شدم دیدم خونه خیلی کثیف و بهم ریخته است…..انگار یاسر اونجا میموند….. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈