آتش دل غم گل در دلم آتش به پا کرد مرا از باغبان خود جدا کرد غم دل را شنید و این ندا کرد « سحر بلبل حکایت با صبا کرد که عشق گل به ما دیدی چها کرد » مرا گردون به راه مشکل انداخت به دستم ریسمان باطل انداخت سر و کار مرا با قاتل انداخت « از آن رنگ رخم خون در دل انداخت ازآن گلشن به خارم مبتلا کرد » چُنان زینب حزین و دلغمینم که بوده در سفر یار و معینم اگرچه دخترم اما چنینم « غلام همت آن نازنینم که کار خیر بی روی و ریا کرد » شب است و می درخشد روی ماهی ز داغ لاله دارم اشک و آهی پدر آمد به دیدارم الهی « خوشش باد آن نسیم صبحگاهی که درد شب نشینان را دوا کرد » به پایان آمده صبر و تحمل به لب دارد ز ماتم نغمه بلبل که می آید نسیم از جانب گل « نقاب گل کشید و زلف سنبل گره بند قبای غنچه وا کرد » چه غوغایی شده در کنج ویران فتاده زورقی در موج و توفان بسوزد دختری چون شمع سوزان « به هر سو بلبل بی دل در افغان تنعم در میان باد صبا کرد » من از هجر پدر همچون هلالم شکست از تیر ماتم هر دو بالم نکرده داغ او رحمی به حالم « من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آ‌شنا کرد » دلم بر عشق بابا مبتلا بود من اینجا بودم و آن سر کجا بود تمنای من از خصم دغا بود « گر از سلطان طمع کردم خطا بود که از دلبر وفا جستم وفا کرد » به بار ای دیده چون ابر خروشان نیاید ناله زین خانه بدوشان بگو «یاسر» ازین آتش خموشان « بشارت بر به کوی می فروشان که «حافظ» توبه از زهد و ریا کرد » ** ✍️محمود تاری «یاسر»