می‌شناسم قدم و قامت دلتنگی را قدم ‌آهسته‌ی شبهای سیه رنگی را مات و سرگشته به هر سویم و آرامم نیست کوچه‌ای نیست نبیند غم دلتنگی را منم و سینه‌ی خاموشِ پر از فریادش که ندارد دلم این تاب نفس تنگی را نای محزونم اگر لب بگشاید به سخن بشکند آه من از ناله دل سنگی را کوچه باغ دلم از تلخی ايام ندید جز هزاران گل پژمرده‌ی آونگی را هیچکس جز من و غیر از تو نخواهد فهمید راز این زمزمه آواز شباهنگی را 📜 @sheraneh_eitaa