مرد حیران در سرای بی سر و سامانیم خورده مُهری بر سکوت مشقی پیشانیم طفلکی عمری دلم با درد و غم ها آشناست از پریشان های شهر هرت صد تومانیم خانه ات ای عشق، آباد است می دانی چرا؟ طعم چای تلخ پهلوی تو را قندانیم عشق عهد ناصری، جیران چه خاتون بوده است از چه ای خاتونکم صدبار می پیچانیم در توقع نیستم از تو به قدر یک پشیز صید آن چشمان آهو افکن جیرانیم کاش می شد با همان خالی که داری قهوه خورد حیف، من از نفس خود در این قفس زندانیم با تو دنیایم گلستان تر ز سعدی می شود بی تو اما با سونامی های غم، قربانی ام 📜 @sheraneh_eitaa