شوریدگیت داده به دل اختیار را با زلف دوست بسته قرار و مدار را آیینه ی تمام نمایِ یل جمل از این سپاه فتنه در آور دمار را ابرو کشیده، حُکم نیام است این نقاب باید مهار کرد کمی ذوالفقار را از انعکاس نام "حسن" کوفه دلخور است فریاد کن دوباره شُکوه تبار را مثل علی چه قدر تو شمشیر می زنی! دنبال کن سوارِ به فکرِ فرار را برخیز جانِ فاطمه! دلگیرتر نکن تصویرِ بی سپاهیِ این شهریار را از نیزه ای که خورده به پهلوت واضح است زرگر تلاش کرده بسنجد عیار را... @shia_poem