روضه سوزاند، دلِ چوبی منبرها را خیس کرد اشکِ غمت گونه‌ی نوکرها را غزلِ مرثیه‌ات مثل زغالی سوزان باز سوزاند، دلِ نازکِ دفترها را داغ، سخت است، ولی داغ جوان سخت‌تر است پیر کرده‌ست جوانیِ تو مادرها را آفتابِ تنت افتاد، لب بام، سه روز ای خدا خیر دهد باز، کبوترها را - - که رسیدند، به دادت؛ که نسوزد جسمت ریختند از تن خود بر بدنت پرها را اسب‌ها حمله نکردند، به بی‌جانی تو رو سیاهند، از آن روز که پیکرها را ... باز هم شکرِ خدا نیزه‌ به دستی نرسید مثل آن روز، که بردند، همه سرها را باز هم شکر، که ناموس تو را ... لال شوم که ندیدی غمِ دزدیدنِ معجرها را با جوان‌مرگی تو یادِ جوان افتادم برد، تابوتِ عبایش علی‌اکبرها را ... @shia_poem