مثل بهار مثل غزل آفریدمت شعری شدی و با كلماتم خریدمت از دست التماس كنار دلم بمان مانند باد رفتی و دیگر ندیدمت می خواستم ببینم اذان صدات را اما چه دیر مثل همیشه رسیدمت پیش غروب مثل بلندیِ مأذنه بعد از غروب خوش قد و بالا ندیدمت آیینه ای و روی زمین پخش می شوی دستم شكسته باد، شكسته كشیدمت از لا به لای اینهمه پا جمع كردمت روی عبا شبیه ورق پاره چیدمت @shia_poem