از زین فتاد و سر به سر خاک، بر گذاشت خاکم به سر؛ که شه به سر خاک، سر گذاشت هر جا که سر نهاد، بر آن ریگ‌های داغ از تاب رفت و، باز به جای دگر گذاشت اشکش ز دیده جاری و، از تاب تشنگی لب‌های خشک را به ره چشم تر گذاشت هر جا که درد داشت، بر آن می‌گذاشت دست ای درد بر دلم، که به دل بیشتر گذاشت از بس رسیده بود، بر آن تیر چار پر چون مرغ پر شکسته، سرش زیر پر گذاشت تا جای داشت؛ داد به تن، جای زخم تیر جز دل، که جای زخم فراق پسر گذاشت می‌خواست جای فرقت یاران، دهد به دل از غم نبود جا به دلش، بر جگر گذاشت جانش، هوای بارگه کبریا نمود تن را، برای دشمن بیدادگر گذاشت @shia_poem